کرامت حضرت عباس (ع)


 ‏بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرّحیم

با کاروانی بزرگ از یزد عازم کربلا بودیم. در راه به جاده ای کوهستانی رسیدیم. باید از گردنه ای صعب العبور می گذشتیم. نزدیک غروب در کاروانسرایی توقّف کردیم. شترها مشغول استراحت شدند. هر خانواده در یکی از حجره ها و اتاق ها جا گرفت. در حال جابه جا کردن اثاثیه بودم که زنم گفت:
-آقا میرزا علی!
-بله!
-مثل این که قافله سالار، مردان را صدا می زند. ببین چکار دارد.
به حیاط رفتم. مردان جمع شده بودند. قافله سالار که انگار از چیزی ناراحت بود، شروع به صحبت کرد. آرام و شمرده حرف می زد.

-فردا از گردنه کوهستانی عبور می کنیم. نگران حمله دزدها هستم!بارها به کاروان های زیارتی حمله کرده اند. کاروان ما محافظ ندارد. آن ها بی رحم اند. دین و ایمان ندارند. بیشتر نگران جانمان هستم. ممکن است به زن ها و بچه ها هم آسیب برسانند!

یک نفر از بین جمع پرسید:
-آیا مسیر دیگری برای عبور وجود دارد؟
-بله، ولی راه دور می شود. زن و بچه ها طاقت ندارند. اگر بخواهیم از بیراهه برویم، به زحمت می افتند.

قافله سالار به صحبت هایش ادامه داد. زوّار با ناراحتی او را نگاه می کردند.
-برای حل این مشکل و جلوگیری از خطر احتمالی، پیشنهادی دارم که اگر عملی شود، به امید خدا سالم از گردنه عبور می کنیم.

همهمه ای بین زائران افتاد.

-چه پیشنهادی؟

-امشب قرص ماه کامل است. جاده پیداست. اگر موافق باشید، نیمه شب حرکت می کنیم. به امید خدا تا سپیده صبح از گردنه رد می شویم. دزدها را فریب می دهیم. آن ها در روشنایی روز برای کاروان ها کمین می گذارند. خب نظرتان چیست؟موافقید؟

کسی حرفی نزد، همه ساکت بودیم. قافله سالار گفت:

-سکوت، علامت رضاست!نمازتان را بخوانید، شامتان را بخورید، شترهایتان را تیمار کنید، نیمه شب حرکت می کنیم.

به حجره برگشتیم. طفل خردسالم خواب بود. همسرم پرسید:

-قافله سالار چکار داشت؟
-باید نیمه شب راه بیفتیم.

-شب؟
-بله!

-مگر خدا روز را از شما گرفته؟

-به خاطر حمله دزدها!

همسرم جا خورد. با ترس و لرز گفت:

-اگر شب حرکت کنیم، راهزن ها متوجه نمی شوند!؟

-ان شاء اللّه نه!توکلت به خدا باشد. از گردنه که رد شویم، دیگر خطری ما را تهدید نمی کند.

نیمه های شب بود؛ به دستور قافله سالار، زنگ شتران را باز کردیم و به پایشان نمد پیچیدیم. ساعتی بعد بر فراز گردنه بودیم. مهار شتر را در دست گرفته بودم. همسرم داخل کجاوه، طفل مان را شیر می داد. نور مهتاب، همه جا را روشن کرده بود. قرص ماه کامل بود. بالای گردنه متوجه شعله هایی در دو سوی کوه شدیم. با اشاره دست قافله سالار ایستادیم. شعله ها نزدیک تر شدند. قافله سالار فریاد زد:

-راهزن ها!مراقب باشید.

می خواستیم برگردیم اما فرصت فرار نبود. حرامیان نزدیک شدند. در یک دست، مشعل و در دست دیگر، شمشیر داشتند.

مشعل ها را روی زمین انداختند. دور تا دور قافله روشن شد. آن ها نعره زنان به طرف ما حمله کردند. جلوی قافله را گرفتند و مشغول ضرب و شتم زوّار شدند. با عجله به زنم گفتم:

-بچه را بده، زود باش!

او با ترس گفت:

-بچه را می خواهی چکار؟

جوابش را ندادم. قنداقه بچه را باز کردم. کیسه اشرفی های طلا را که خرجی سفر بود، داخل آن گذاشتم و بستم. دزدها مشغول خالی کردن بار شترها و گرفتن طلای زن ها بودند.

زوّار ناامید از همه جا فریاد می زدند:

-یا قمر بنی هاشم!یا حضرت عباس!به فریاد ما برس.
مهار شتر را محکم در دست گرفتم تا حیوان بیچاره رم نکند. ناگاه سوار نقابداری از بالای تپه ها به کاروان نزدیک شد.
دزدها و زوّار متوجه حضور او شدند. سوار مقابل کاروان ایستاد. صورتش از ورای نقاب، نورافشانی می کرد. هیکلی رشید و قدی بلند داشت. شمشیری را در هوا تکان داد و فریاد زد؛ فریادی که همچون صاعقه در دل شب پیچید و بر سر حرامیان فرود آمد:

-دست بردارید!از کاروان دور شوید وگرنه همه شما را هلاک خواهم کرد!
اسب مرد ناشناس شیهه ای کشید و سم هایش را به زمین کوفت. دزدها، زوّار را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. از شیب کوه بالا رفتند و لحظاتی بعد پشت تپه ها ناپدید شدند. از ترس پشت سرشان را هم نگاه نکردند. زوّار خواستند از سوار نقابدار تشکّر کنند اما او بی هیچ نشانی غیب شده بود.
قافله سالار به سمت کوه رفت. دزدها لوازم سرقتی و طلاها را کمی دورتر روی زمین گذاشته بودند. در این هنگام سر و صدای یکی از زائران را شنیدم. برگشتم و نگاه کردم. باور کردنی نبود. صدا سید جوان لالی بود که در یزد همسایه ما بود. سال ها قبل زبانش بند آمده بود. اما حالا زبان باز کرده بود و تندتند «صلوات »می فرستاد. زوّار باورشان نمی شد نجات پیدا کرده باشند. هر کدام چیزی می گفت:

-این سوار چه کسی بود؟ -کجا رفت؟

قافله سالار گفت:
-من، او را می شناسم!

زوّار با تعجب نگاهش کردند. او ادامه داد:

-شما موقع حمله دزدها، چه کسی را صدا کردید؟دست به دامن چه کسی شدید؟

-قمر بنی هاشم!به حضرت عباس متوسّل شدیم.
-آن سوار نقابدار ناشناس، علمدار کربلا ابوالفضل العباس علیه السّلام بود!

آن شب تا صبح بر فراز گردنه ماندیم و برای حضرت ابو الفضل علیه السّلام روضه خواندیم و گریه کردیم.

منبع:
معجزات و کرامات ائمۀاطهار، هادی حسینی خراسانی، ص 84، داوری، قم.
  
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

جَوْن بن حوی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

 
جَوْن، غلام آزاد شده ابوذر غفاری پس از شهادت ابوذر، به اهل بیت علیهم السلام پیوست.

ابتدا در خدمت گزاری امام حسن و پس از او در خدمت امام حسین علیه السلام، انجام وظیفه نمود و در سفر امام علیه السلام از مدینه به مکه و از آن جا به عراق، حضرت را همراهی می کرد.

به گفته رضی الدّین داوودی: آن گاه که آتش جنگ برافروخته شد، مقابل امام حسین علیه السلام آمد و از او اجازه میدان خواست، امام علیه السلام به او فرمود:

«یا جَوْن! أنتَ فی إذنٍ مِنّی، فانّما تَبعْتَنا طَلَباً للعافیة فلا تَبْتَلِ بطریقَتِنا».[1]

«ای جَوْن! من بیعتم را از تو برداشتم، تو به امید عافیت و آسایش تا این جا همراه ما آمده ای، در راه ما خود را به ناراحتی و مصیبت مبتلا مکن».

جَوْن، خود را به پاهای امام حسین علیه السلام انداخت و آنها را می بوسید و عرضه داشت:

«ای فرزند رسول خدا! من در زمان رفاه و آسایش، کاسه لیس شما باشم، ولی در شدت و ناراحتی و در مقابل دشمن، دست از یاری شما بردارم؟ [اماما!] درست است که بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سیاه است، ولی با بهشت برین بر من منّت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفید و خاندانم به عزّت و سربلندی نایل گردد، نه به خدا سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاهم با خون شما آمیخته گردد.

امام علیه السلام به او رخصت داد و در حالی که این رجز را می خواند به میدان کارزار شتافت:

کیف تَری الفُجّار ضربَ الأسود

بالمِشرَفی و القنا المُسدّد

یذبُّ عَن آل النبی أحمد

نابکاران، ضربت این برده سیاه را چگونه خواهند دید؟ ضربتی با شمشیر مِشرَفّی و نیزه هایی که به هدف می خورند و از خاندان پیامبر احمد، حمایت می کنند.

سپس به مبارزه پرداخت تا فرشته شهادت را در آغوش کشید.

امام حسین علیه السلام بر بالین جَوْن قرار گرفت و فرمود:

«اللهمَ بیض وَجْهَهُ وَ طَیبْ ریحَهُ واحشرْهُ معَ الأبرار و عَرّف بینَهُ و بینَ محمدٍ و آل محمدٍ[2]».

«خدایا! چهره اش را سفید، بدنش را خوشبو و او را با خوبان و نیکان محشور گردان و میان او و محمد و خاندانش آشنایی بیشتر مقرر فرما».

امام باقر علیه السلام، از امام زین العابدین علیه السلام روایت می کند که فرمود: زمانی که قبیله اسد پس از چند روز برای خاکسپاری پیکرهای شهدا در میدان نبرد، حضور یافتند، از بدن جَوْن، بوی مُشک به مشامشان رسید[3].

پی نوشت ها

[1]  مثيرالاحزان: 63

[2]  بحارالانوار: 45/ 23

[3] نفس المهموم: 264

منبع : یاران خورشید؛ ص142 , غلامرضا بهرامی

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

مرحوم نخودکی و گریه بر امام حسین علیه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

 

یکی از علمای ربّانی و صاحب کرامات آیة الله « شیخ حسن علی اصفهانی نخودکی» است. وی در نیمه ی ذیقعده سال 1279 هجری قمری درمحله ی جهانباره اصفهان دیده به جهان گشود و در 17 شهریور شعبان سال 1361 در سن 82 سالگی در مشهد رحلت نمود، قبر او در صحن عتیق بارگاه ملکوتی حضرت رضا علیه السلام می باشد. نظر به این که او در اواخر عمر خود چند سال در روستای «نخودک» نزدیک مشهد زندگی می کرد.

مرحوم آیت الله اصفهانی (ره) این عالم ربّانی از شیفتگان خاندان رسالت و امام حسین علیه السلام بود. هر سال دهه ی محرم در منزل خود مجلس روضه برپا می کرد و شب شام غریبان نیز مجلس روضه داشت و بسیار گریه می کرد و یاد مصائب امام حسین علیه السلام بسیار برایش جگر سوز بود، به طوری که امام حسین علیه السلام او را گریان می کرد. نقل کردند وقتی که از دنیا رفت یکی از بزرگان او را در عالم خواب دید و احوال او را پرسید، او گفت: وقتی که مرا در قبر نهادند دو فرشته نکیر و منکر برای سوال و جواب آمدند از توحید و نبوت سوال کردند، جواب دادم تا این که از امامان علیه السلام پرسیدند: نام امیر مومنان علی علیه السلام را به زبان آوردم که امام اول من است، سپس از امام حسن علیه السلام نام بردم؛ ولی وقتی که نام امام حسین علیه السلام را به عنوان امام سومم به زبان آوردم بی اختیار گریه کردم، آن دو فرشته نیز منقلب شده، گریه می کردند. سپس به یکدیگر گفتند: آزادش کنیم کار این آقا (نخودکی) با امام حسین علیه السلام است دیگر نیازی به سوال نیست مرا آزاد نمودند و رفتند و اینک می بینی که شاد و خرسند در جایگاه خوبی هستم

 

منبع : کرامات امام حسین علیه السلام، ص 178

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

3 سوال مهم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

مرد بيابان نشينى حضور امام حسين عليه السلام شرفياب شد. پس از عرض سلام، اظهار حاجت كرد ... در اين موقع امام حسين عليه السلام فرمود: اكنون حاجتت چيست؟ اعرابى حاجتش را روى زمين نوشت. امام حسين عليه السلام فرمود:

پدرم، على عليه السلام فرمود: ارزش آدمى در خور چيزى است كه از آن به خوبى بهره ‏ور میشود. و از جدّم، حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، شنيدم كه می‏فرمود: كار شايسته و بخشش براى كسى انجام دادن بايد در حدّ معرفت و شناخت او باشد.

اينك سه سؤال از تو مىیكنم، اگر يكى از آنها را به خوبى پاسخ دادى يك ثلث از آنچه در حال حاضر در اختيار دارم به تو میدهم، و اگر به دو پرسش پاسخ دادى دو سوم از آنچه را در اختيار دارم به تو میدهم و اگر هر سه سؤال را به خوبى پاسخ دادى تمام آنچه را در اختيار دارم- كه همانا كيسه‏اى سر به مهر شده است كه از عراق برايم فرستاده ‏اند- به تو خواهم بخشيد. مرد اعرابى گفت: سؤال فرما. آنگاه «لا حول و لا قوّة بالله» گفت.

امام حسين عليه السلام از وى پرسيد: بهترين كارها چيست؟

اعرابى گفت: ايمان به خدا.

سؤال دوم: نجات بنده از هلاكت چيست؟ در پاسخ گفت: اطمينان و اعتماد به خدا.

سؤال سوم: چه چيز براى مردان زينت است؟ در پاسخ گفت: دانش همراه با بردبارى.

امام عليه السلام فرمود: اگر خطائى در آن واقع شد و به آن نرسيد؟ در پاسخ گفت: ثروت توأم با بخشش. فرمود: اگر در اين هم به خطا برخورد كرد و به آن دست نيافت؟ به عرض رسانيد: بينوائى همراه با شكيبائى.

فرمود: اين را نداشته باشد و به خطا برود؟ معروض داشت: سزاوار است بر چنين شخصى صاعقه‏اى از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند!

امام حسين عليه السلام از پاسخ او خنديد و همه كيسه سر به مهر شده را به او مرحمت فرمود.


منبع : جامع الاخبار صفحه ۱۳۷

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

عالم پس از مرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

آقا سید ضیاءالدین درّی یکی از وعّاظ و اهل منبر درجه اول تهران، در آخرین سالی که در قید حیات بود، یک شب از دهه محرم «شب هشتم یا نهم» جوانی از ایشان قبل از منبر سؤالی می کند که مراد از این شعر حافظ چیست؟

 

مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد

                                                                          

آقای درّی می گوید: جواب این سؤال را در منبر می دهم تا برای همه قابل استفاده باشد، ایشان در منبر قضیه نهی آدم ابوالبشر از خوردن گندم و داستان نان جوین خوردن امیرالمؤمنین علیه السلام را در تمام مدت عمر بیان می نماید، و سپس می گوید: مراد خواجه حافظ از شیخ در این بیت حضرت آدم علیه السلام است که وعده نخوردن از شجر گندم «در بهشت» را داد ولی به آن وفا نکرد و از امر خداوند سرپیچی نمود و گندم را تناول کرد، و مراد از پیر مغان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که در تمام عمر نان گندم نخورد و وعده عدم تناول از گندم را او ادا کرد و به اتمام رسانید.

قبل از پایان سال آقای درّی فوت کرد. درست در سال بعد، در دهه محرم در همان شبی که این جوان سؤال را از مرحوم درّی کرده بود وی را در خواب می بیند که مرحوم درّی به نزد او آمد و گفت: ای جوان تو در سال قبل در چنین شبی از من معنی این بیت را پرسیدی و من آن طور جواب گفتم، اما چون بدین عالم آمده ام معنی آن طور دیگری برای من منکشف شده است:

مراد از شیخ «شیخ الانبیاء» حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام است و مراد از پیر مغان حضرت سیدالشهدا اباعبداالحسین علیه السلام است، و مراد از وعده ذبح و قربانی فرزند است که حضرت ابراهیم بدان امر خداوند وعده وفا داد امّا حقیقت وفا را حضرت حسین علیه السلام با ذبح و قربانی فرزند عزیزش حضرت علی اکبر علیه السلام انجام داد.

فردای آن شب این جوان در آن مجلس همه ساله معمولی آقای درّی آمد و این خواب را بیان کرد و معلوم است که با بیان این خواب چه انقلابی در مجلس روی داده است.

 

منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ خاطرات ماندگار از خوبان روزگار، ص: 120
 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

مظهر رحمت واسعه

بسم الله الرحمن الرحیم


می‌گویند مرحوم دربندی با آن فضلش در بالا سر حرم سیدالشهدا (علیه‌ السلام)، داد می‌زد: یا حسین، بحق مادرت زهرا (علیها‌السلام) شمر را شفاعت مکن!
سه دفعه بلند این را می‌گفت.
به او می‌گفتند آیا شفاعت شمر ممکن است؟

می‌گفت چرا ممکن نیست؟ چرا محال است؟
مظهر رحمت واسعه خدا هستند، ما چه می‌دانیم؟
ما قسمش می‌دهیم که این کار را نکند.

منبع: رحمت واسعه، صفحه ۲۰۷

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

گریه جبرئیل

بسم الله الرحمن الرحیم

 

یک روز عید، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) به حجره جدشان حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند و فرمودند یا جداّه، امروز روز عید است و فرزندان عرب همه با لباس های رنگارنگ خود را آراسته اند و لباس های نو پوشیده اند و ما لباس نو نداریم و برای همین کار هم خدمت شما آمده ایم که فکری به حال ما کنید.
حضرت حال آنها را بررسی کرد و گریه ای نمود تا آنجا که دو قطعه لباس از بهشت که به کمک جبرئیل یکی برای امام حسن (علیه السلام) لباس سبز و دیگری برای امام حسین (علیه السلام) لباس سرخ آورد و آنها پوشیدند و خوشحال شدند.

جبرئیل وقتی این حالات را مشاهده نمود گریه کرد.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود ای جبرئیل، امروز که فرزندان من شاد و خرسند هستند، تو چرا گریه می کنی و مهموم و مغموم و محزون هستی؟!
تو را به خدا قسم می دهم که اگر خبری هست، به من بگو و مرا از این ناراحتی برهان.

جبرئیل فرمود ای رسول خدا، بدان اینکه برای دو فرزندت دو رنگ مختلف اختیار گردید، یکی امام حسن ( علیه السلام) ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز می شود و امام حسین (علیه السلام) را ذبح می کنند و بدنش را با خونش خضاب می کنند.
در اینجا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خیلی گریه کرد.

منبع: بحارالانوار، جلد ۴۴، صفحه ۲۴۵

💠 حدیث
امام صادق (علیه السلام):
هیچ کس نیست در روز قیامت مگر اینکه آرزو می کند ای کاش امام حسین (علیه السلام) را زیارت کرده بودم آن هنگامیکه می بیند که با زوار امام حسین (علیه السلام) چه می کنند و چقدر نزد خداوند مورد کرامت واقع می شوند.

منبع: وسائل الشیعه، جلد ۱۴، صفحه ۴۲۴


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

📖 غریب کیست؟!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

روزی امام سجاد (علیه السلام) در بازار مدینه شنید مردی می گوید به من رحم کنید که من مردی غریب هستم.
حضرت به او فرمود اگر مقدر شده باشد که تو در اینجا از دنیا بروی، آیا جنازه ات بدون دفن می ماند؟
آن مرد با تعجب گفت الله اکبر، چگونه جنازه ام را دفن نمی کنند با اینکه در برابر دید مردم مسلمان می باشد.

امام سجاد (علیه السلام) منقلب شد و گریست و با همان حال فرمود ای وای، فریاد از اندوه جانکاه تو ای پدر که جنازه ات سه روز بدون دفن باقی ماند با اینکه پسر دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستی.

منبع: سوگنامه آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، صفحه ۳

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

سفارش علاّمه اميني

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

مرحوم حجة الاسلام دكتر اميني چنين مي نويسد :
پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم آية اللّه علاّمه اميني نجفي يعني سال يكهزار و سيصد و نود و چهار هجري قمري ، شب جمعه اي قبل از اذان فجر ايشان را در خواب ديدم . او را شاداب و خرسند يافتم .
جلو رفته و پس از سلام و دست بوسي عرض كردم :
پدر جان ! در آنجا چه علمي باعث سعادت و نجات شما گرديد ؟
گفتند : چه مي گويي ؟
مجدّداً عرض كردم : آقاجان ! در آنجا كه اقامت داريد ، كدام عمل موجب نجات شما شد ؟
كتاب الغدير . . . يا ساير تاءليفات . . . يا تاءسيس و بنياد كتابخانه اميرالمؤ منين عليه السلام ؟
پاسخ دادند : نمي دانم چه مي گويي . قدري واضح تر و روشن تر بگو !
گفتم : آقاجان ! شما اكنون از ميان ما رخت بر بسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد . در آنجا كه هستيد كدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمت و كارهاي بزرگ علمي و ديني و مذهبي ؟
مرحوم علاّمه اميني درنگ و تاءمّلي نمودند . سپس فرمودند : فقط زيارت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام . عرض كردم : شما مي دانيد اكنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه كربلا بسته . چه كنم ؟
فرمود : در مجالس و محافلي كه جهت عزاداري امام حسين عليه السلام برپا مي شود شركت كن . ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو مي دهند .
سپس فرمودند : پسرجان ! در گذشته بارها تو را يادآور شدم و اكنون به تو توصيه مي كنم كه زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترك و فراموش نكن . مرتباً زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان . اين زيارت داراي آثار و بركات و فوائد بسياري است كه موجب نجات و سعادتمندي در دنيا و آخرت تو مي باشد . . . و اميد دعا دارم .
آري ! علاّمه اميني با كثرت مشاغل و تاءليف و مطالعه وتنظيم و رسيدگي به ساختمان كتابخانه اميرالمؤ منين عليه السلام در نجف اشرف مواظبت كامل به خواندن زيارت عاشورا داشتند و سفارش به زيارت عاشورا مي نمودند و به اين جهت خودم حدود سي سال است مداوم به زيارت عاشورا مي باشم .

نصيحت : شماره 9 ، ص 1 ، 25/5/72

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

سفارش علاّمه اميني

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

مرحوم حجة الاسلام دكتر اميني چنين مي نويسد :
پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم آية اللّه علاّمه اميني نجفي يعني سال يكهزار و سيصد و نود و چهار هجري قمري ، شب جمعه اي قبل از اذان فجر ايشان را در خواب ديدم . او را شاداب و خرسند يافتم .
جلو رفته و پس از سلام و دست بوسي عرض كردم :
پدر جان ! در آنجا چه علمي باعث سعادت و نجات شما گرديد ؟
گفتند : چه مي گويي ؟
مجدّداً عرض كردم : آقاجان ! در آنجا كه اقامت داريد ، كدام عمل موجب نجات شما شد ؟
كتاب الغدير . . . يا ساير تاءليفات . . . يا تاءسيس و بنياد كتابخانه اميرالمؤ منين عليه السلام ؟
پاسخ دادند : نمي دانم چه مي گويي . قدري واضح تر و روشن تر بگو !
گفتم : آقاجان ! شما اكنون از ميان ما رخت بر بسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد . در آنجا كه هستيد كدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمت و كارهاي بزرگ علمي و ديني و مذهبي ؟
مرحوم علاّمه اميني درنگ و تاءمّلي نمودند . سپس فرمودند : فقط زيارت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام . عرض كردم : شما مي دانيد اكنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه كربلا بسته . چه كنم ؟
فرمود : در مجالس و محافلي كه جهت عزاداري امام حسين عليه السلام برپا مي شود شركت كن . ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو مي دهند .
سپس فرمودند : پسرجان ! در گذشته بارها تو را يادآور شدم و اكنون به تو توصيه مي كنم كه زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترك و فراموش نكن . مرتباً زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان . اين زيارت داراي آثار و بركات و فوائد بسياري است كه موجب نجات و سعادتمندي در دنيا و آخرت تو مي باشد . . . و اميد دعا دارم .
آري ! علاّمه اميني با كثرت مشاغل و تاءليف و مطالعه وتنظيم و رسيدگي به ساختمان كتابخانه اميرالمؤ منين عليه السلام در نجف اشرف مواظبت كامل به خواندن زيارت عاشورا داشتند و سفارش به زيارت عاشورا مي نمودند و به اين جهت خودم حدود سي سال است مداوم به زيارت عاشورا مي باشم .

نصيحت : شماره 9 ، ص 1 ، 25/5/72

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

زهير بن قين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 


زهير در ميان قوم خود مردي بزرگوار بود. او شخصي عثماني بود که در سال شصت هجري با خانواده خود حج بجا آورد و برگشت و در راه با امام حسين عليه السلام برخورد نمود و به شرافت علوي مشرف گشت.
مردي فزاري روايت مي کند که در حين برگشت از مکه با زهير بوديم و مقارن کاروان امام حسين عليه السلام حرکت مي کرديم اما به شدت از برخورد با او پرهيز داشتيم.
لذا هنگامي که امام حسين عليه السلام راه مي افتاد، کاروان زهير توقف مي نمود و وقتي او اقامت مي کرد، زهير راه مي افتاد. تا اينکه در منزلي به ناچار هر دو توقف کرده، در نزديکي خيمه او خيمه زديم.
ناگهان در هنگامي که مشغول خوردن غذا بوديم فرستاده اي از جانب امام حسين عليه السلام آمده، سلام کرد وارد خيمه شد و گفت: ابو عبدالله الحسين بن علي عليهما السلام مرا فرستاده تا تو را به نزد او ببرم. در اين هنگام همگي لقمه ها را انداخته چنان بهت زده شديم که قدرت حرکت از ما سلب شد و چيزي نگفتيم.
در اين لحظه همسر زهير گفت: زهير! فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله دنبال تو فرستاده و تو خواب نمي دهي؟! سبحان الله! برو و سخن او را بشنو و اگر نخواستي برگرد! همسر زهير مي گويد: زهير به خدمت امام حسين عليه السلام رفت. لحظاتي نگذشت که با چهره شاداب و خندان برگشت و بلا فاصله دستور داد تا خيمه و اثاث او را به نزديکي خيمه امام حسين عليه السلام برده، نصب کنند. سپس به من گفت: تو را طلاق دادم، به نزد خانواده خود برو! و به يارانش گفت: هر کس از ميان شما مي دارد از من پيروي کند، دنبال من بيايد، و الا ديگر هنگام جدائي ماست. و سپس گفت: اکنون داستاني براي شما مي گويم: در بلنجر جنگ کرديم و خداوند ما را فاتح نمود که غنائمي به دست آورديم.
سلمان به ما گفت: آيا از اين پيروزي و غنائم مسرور شديد؟ گفتم بلي. سپس گفت: زماني که جوان آل محمد صلي الله عليه و آله را دريافتيد بيشتر خوشحال باشيد که در رکاب او مقاتله کنيد. اکنون با همه شما خداحافظي مي کنم.

 

ابصارالعين، 95. مقصود زهير از نقل داستان سلمان اين بود که بگويد اين واقعه پيشگويي شده و اکنون من مسرور و خوشحالم.

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

خانه عمل

بسم الله الرحمن الرحیم


گفته شده است که امام حسین (علیه السلام) چون قبرها را می دید می فرمود چه ظاهر زیبایی و چه مصیبت هایی در درون آنها است.
خدا را، خدا را، بندگان خدا، سرگرم دنیا نشوید که قبر، خانه عمل است.
عمل کنید و غفلت نورزید و بخوانید:

«ای که به دنیا سرگرم گشته است و درازی آرزو، او را فریفته است.
مرگ، ناگهان در می آید و قبر، صندوق عمل است»

منبع: بستان الواعظین و ریاض السامعین، ابی الفرج جمال الدين بن جوزى

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

داستان آتش

بسم الله الرحمن الرحیم

 

روایت شده: هنگامی که امام حسین صلوات الله علیه خندق را حفر کرد (امام گودالی پشت خیمه ها کند و آن را پر از آتش کرد که دشمن از پشت حمله نکند) و آن را پر از آتش نمود، مرد ملعونی به اسم جبیره کلبی به امام گفت:
ای حسین قبل از آتش روز قیامت به آتش این دنیا مبتلا گردیدی.

امام علیه السلام فرمود: مرا به آتش مسخره می کنی در حالی که پدرم تقسیم کننده آتش دوزخ و پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
و فرمود: خدایا! او را قبل از آتش روز قیامت به آتش دنیا بسوزان.

کلام امام تمام نشده بود که اسبش حرکت کرد و او را به رو در وسط آتش انداخت و سوخت، امام تکبیر گفت و منادی از آسمان ندا کرد: ای پسر پیامبر اجابت سریع دعایت گوارایت باد.


كلمات الإمام الحسين (الشيخ الشريفي) ج۱ ص۳۹۴

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

حضرت زینب علیهاسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نقل كرده‏ اند كه:
روزى حضرت اميرالمومنين علیه السلام ميهمانى را به همراه خود به منزل آورد به حضرت زهرا عليها السلام فرمودند:
در خانه براى مهمان چه دارى؟ عرض كرد يا على فقط يك گرده نان در خانه است كه آن را براى دخترم زينب گذارده ‏ام.

حضرت زينب در بستر بود ولى هنوز بيدار بود، تا اين سخن را از مادرش شنيد با اينكه چهار ساله است!
 گفت: مادر جان نان را براى مهمان ببريد،
جود و سخاى زينب از همان خرد سالگى معلوم است تا چه رسد به روز عاشورا و فدا کردن فرزندانش.

حضرت زينب دو فرزند بنام عون و محمد با يك مقدماتى رفتند ميدان و كشته شدند، حضرت امام حسين (عليه السلام) كشته آنها را رو به خيمه آورد.

حضرت زينب از خيمه خود بيرون نيامد ولى برعكس هنگامى كه كشته على اكبر ميوه دل امام حسين (عليه السلام) را آوردند از خيمه بيرون آمد روى كشته على اكبر (عليه السلام) چه ناله‏ ها و چه گريه‏ هايى مى ‏كرد، مثل اينكه فرزند خودش است دو نور ديده‏ اش را داده ولى از خيمه بيرون نمى‏ آيد.

 📗زندگانى حضرت زينب عليها السلام ص 26

امام سجاد عليه السّلام فرمودند:

عمّه ام ، زينب ، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد ، حتّى يك شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت .

📗وفيات الأئمه ، ص 441

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

امام زمان در کنار قبر عمه اش

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مرحوم حاج محمد رضا سقا زاده که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب (س) جویا شدم، او در جوابم فرمود:

«روزی مرحوم آیت ا... العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند: شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت امام رضا (ع) عازم ایران می گردد او در راه پول خود را گم می کند.

حیران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیه ا. .. امام زمان (عج) می گردد. در همان حال سید نورانی را می بیند که به اومبلغی مرحمت کرده و می گوید: این مبلغ تو را به سامره می رساند.

چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میرزا حسن شیرازی می روی و به او می گویی: سید مهدی می گوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملا علی کنی طهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی و حاج ملا علی کنی نیز آن اشغال ها را بیرون می ریخت و من در کنار شما بودم!

شیعه قطیفی می گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم.

بی اختیار در حالی که اشک شوق می ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم خدمت حاج آقا کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متاثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او می شد.

منبع : عباس عزیزی، 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب( س)، صفحه 174 و 175

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

درسى از امام سجاد (ع)

بسم الله الرحمن الرحیم


 
شايد از درخشان ترين فصلهاى زندگانى هر يك از پيشوايان دين، رسيدگى به محرومان و زدودن نياز نيازمندان بوده است، درسى كه ازپيامبر خدا آموخته و رهنمودى كه از دين به ارث برده اند. راستى... ملاك در «خير» بودن آدمى به چيست؟ هر چه بيشتر سودرسانى به خلايق! و گره گشايى از كار مردم، به قدر توان.  
روايت است كه امام زين العابدين (ع) از راهى كه مى گذشت، هرگاه در ميان جاده به كلوخى برمى خورد، از مركب خويش پياده مى شد وآن را با دست خود از وسط راه برمى داشت، آنگاه سوار شده، به راه خود ادامه مى داد:  
«لقد كان على بن الحسين يمر على المدرة فى وسط الطريق فينزل عن دابته حتى ينحيها بيده عن الطريق.... » (1).
سيره نورانى و سازنده يعنى اين!  
زدودن موانع راه، پركردن چاله هاى خيابانها، رفع سد معبرها ودهها كار خدماتى ديگر، كارهاى شايسته اى است كه زيبنده رفتاراجتماعى يك مسلمان است.

چقدر فاصله است بین ما و مولامون...


1) بحارالانوار، ج ۷۲، ص 50
 
اخلاق معاشرت -جواد محدثی  درسى از امام سجاد (ع) - صفحه۹۲



اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

لحظات آخر عمر زینب (س)

بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

ماجرای کربلا پایان پذیرفته، ولی غمهای زینب فراموش شدنی نیست. هر لحظه او کربلا و عاشورا و اسارت و درد رنج است. هر لحظه، مدینه یادآور حدیث کساء اهل بیت و دوران هجرت زینب و حسین، از سخت ترین دوران عمر اوست.
در مدینه قحطی سختی رخ داده است. عبدالله بن جعفر که بحر جود و کرم است و عادت بر بذل و عطا دارد، به دلیل اینکه دستش از سرمایه دنیا تهیه گشته راهی شام می گردد و به کار زراعت مشغول می شود؛ ولی زینب، هر روز او گریه و داغ دل است. مدتی می گذرد که زینب گرفتار تب وصل خانواده اش می گردد و هر لحظه مریضی او شدت پیدا می کند، تا اینکه نیمه ظهر به همسر خویش عبدالله می گوید: بستر مرا در حیاط به زیر آفتاب قرار بده.
عبدالله می فرماید: او را در حیاط جای دادم که متوجه شدم چیزی را روی سینه خویش نهاده و مدام زیر لب حرفی می زند. به او نزدیک شدم دیدم پیراهنی را که یادگار از کربلاست؛ یعنی پیراهن حسین را، که خونین و پاره پاره است، بر روی سینه نهاده و مدام می گوید: حسین، حسین، حسین!...
لحظاتی بعد او وارد بر حریم اهل بیت النبوة گشت و کارنامه عمرش به به خیر و سعادت ختم گردید.

 

عقیله بنی هاشم ص 57 و58

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

در خصوص علاقه وصف ناپذیر زینب کبری به سیدالشهدا علیه السلام

  بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

 از زبان مرحوم آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی نقل شده:

که بعد از عروسی حضرت زینب با عبداللّه بن جعفر، آن حضرت یک شبانه روز امام حسین علیه السلام را ندیده بود؛ چادر بر سر کرده و آماده ملاقات با برادر شده بود. برای زینب، حتی آن یک شبانه روز هم دوری از امام حسین علیه السلام، بسیار سخت بوده است.

پس از این که می خواهد به دیدار برادر برود، به ایشان خبر می دهند که امام حسین علیه السلام خودشان به دیدار شما می آیند. زینب کبری سلام اللّه علیها از فرط خستگی بر سکوی خانه و جلوی آفتاب به خواب می رود، تا این که امام حسین علیه السلام سر می رسند، اما زینب را بیدار نمی کنند، بلکه قبای خود را سایه بان خواهر می نمایند، تا حضرت زینب بیدار نشوند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها که از خواب بر می خیزند، از برادر می پرسند: چرا من را بیدار نکردید امام حسین علیه السلام می فرمایند: دلم نیامد. بعد خانم گفتند: این کار را باید یک روز جبران کنم. و این جبران به عصر عاشورا کشید که زینب کبری با نیمی از چادر خود، نیمی از بدن عریان سید الشهدا علیه السلام را در گودال قتلگاه پوشانید


 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

در اوج بی مهری

بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم



«هرثمة بن سلیم» یکی از یاران امیر مؤمنان علیه السلام بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت می جنگید.

وی می گوید: وقتی از کوفه به جبهه صفین حرکت می کردیم به سرزمین «کربلا» رسیدیم هنگام نماز بود پس به امامت امیرمؤمنان علیه السلام نماز جماعت را اقامه نمودیم، پس از نماز، حضرت مقداری از خاک کربلا را برداشته و بوئید و فرمود:

واهاً لَک ایها التُرْبَه، لَیحشَرَنَّ مِنْک قومٌ یدخُلُونَ الجنَّة بِغَیرِ حِسابٍ.

«خوشا به حالت ای خاک، قطعاً از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند.»

پس از آن به جبهه صفین رفتیم و سپس به خانه ام باز گشتم و به همسرم گفتم: از «اباالحسن» (علی علیه السلام) ماجرای را برایت تعریف کنم آنگاه ماجرای فوق را برایش گفتم و اضافه کردم که علی (علیه السلام) ادعای علم غیب می کند.

همسرم گفت: ای مرد! دست از این ایرادها بردار، آنچه امیرمؤمنان بگوید حق است. هرثمه می گوید: من همچنان در شک و تردید بودم تا سرانجام ماجرای عاشورای سال 61 هجری رخ داد و سپاه دشمن برای کشتن امام حسین علیه السلام بسوی کربلا لشکر کشید. من ابتدا از سربازان لشکر عمر بن سعد بودم، یکباره به یاد سخن علی علیه السلام افتادم که براستی حق بود، از این رو از لشکر عمر سعد جدا شدم و در یک فرصت مناسب سوار بر اسب به سوی امام حسین علیه السلام گریختم.

همین که بر حضرت وارد شدم حدیث پدرش (امیرمؤمنان علیه السلام) را برایش باز گو کردم حضرت فرمود: اکنون که این خبر غیبی را محقق یافته دیدی تو از موافقین ما هستی یا از مخالفان؟ گفتم: هیچکدام فعلًا در فکر اهل و عیال خود هستم...

حضرت فرمود: بنابراین به سرعت از این سرزمین فرا کن، زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و به یاری ما بر نخیزد جایگاهش آتش دوزخ است.

هرثمه، این انسان سیه بخت بیچاره در این نقطه حساس راه بی تفاوتی را پیش گرفت و در حالی که امام زمانش غریب و تنها بود، از آن سرزمین گریخت.[1]

پی نوشت

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 3، ص 169

منبع : ارزش محبت امام حسین «علیه السلام»، ص: 35؛ ظهیری، علی اصغر


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم