🌺 برآوردن حاجت مردم🌺


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ميمون بن مهران گفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت : اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله فلان شخص از من طلبي دارد ولي من پولي ندارم ، براي همين او مي خواهد مرا زنداني كند .
 
امام فرمود : در حال حاضر مالي ندارم كه بدهي تو را بدهم ؛ او عرض كرد : پس شما كاري كنيد كه او مرا زنداني نكند . 

امام در حالي كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود ، كفشهاي خود را به پا كرد . من گفتم اي فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمود : 
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مي فرمود : كسي كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد ، مانند كسي است كه نه هزار سال ، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است.

📚روایت ها و حکایت ها122

─🍃🌸🍃🌸🍃─
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

گریه امام حسن مجتبی علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه امام حسن (ع ) در بستر شهادت و سفر آخرت ، قرار گرفت ، گريه مى كرد، يكى از حاضران عرض كرد:
((اى پسر رسول خدا! آيا با آنهمه مقام ارجمندى كه در پيشگاه رسول خدا(ص ) دارى ، و آن حضرت درباره تو چنين فرمود، و بيست بار، پياده به حج رفته اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف نموده اى ، و حتى كفشت را به مستمندان داده اى ، چرا گريه مى كنى ؟)).
امام حسن در پاسخ فرمود:
انما ابكى لخصلتين ؛ لهول وفراق الاحبة
:((همانا درباره دو چيز گريه مى كنم : 1- از وحشت روز قيامت (كه هر كس ‍ براى نجات خود به هر جا سر مى كشد تا به آن پناه ببرد، و پناهى نمى بيند) 2- و فراق و جدايى دوستان ))

 اصول کافی باب مولد الحسن بن على (ع )، حديث يك ، ص 360 - ج 1.
 ‏داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱
محمد محمدى اشتهاردى


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

بردباری

بسم الله الرحمن الرحیم

مروان حکم يکي از سران بني‏ اميه و يکي از سرسخت‏ ترين دشمنان رسول اکرم و اميرمؤمنان علیهم السلام  بود. پيامبر او را از مدينه تبعيد کرد، اما عثمان او را به مدينه بازگرداند و معاويه او را فرماندار مدينه کرد. مروان از هيچ ستم و جنايتي در حق امام حسن مجتبي علیه السلام  کوتاهي نکرد و تا آن حضرت زنده بود در آزار وي و شيعيان و يارانش دريغ نکرد. هنگامي که امام به شهادت رسيد، مروان در تشييع جنازه حضرت شرکت کرد. امام حسين عليه‏السلام به او فرمود: «تو به هنگام حيات و زنده بودن برادرم، هرچه از دستت برمي‏‌آمد کردي، اما اينک در تشييع او حاضر شده‏‌اي و گريه مي‏‌کني؟» مروان به يکي از کوه‌هاي اطراف اشاره کرد و پاسخ داد: «هر چه کردم، با کسي کردم که بردباري‏‌اش از اين کوه بيشتر بود.

📚 تاريخ الخلفا ،سیوطی

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

🌺 برآوردن حاجت مردم🌺

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ميمون بن مهران گفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت : اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله فلان شخص از من طلبي دارد ولي من پولي ندارم ، براي همين او مي خواهد مرا زنداني كند .
امام فرمود : در حال حاضر مالي ندارم كه بدهي تو را بدهم ؛ او عرض كرد : پس شما كاري كنيد كه او مرا زنداني نكند . 

امام در حالي كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود ، كفشهاي خود را به پا كرد . من گفتم اي فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمود : 
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مي فرمود : كسي كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد ، مانند كسي است كه نه هزار سال ، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است.

📚روایت ها و حکایت ها122

پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
كسي كه حاجت برادر مؤمن خود را برآورده سازد، مانند كسي است كه عمر خود را به عبادت گذرانده باشد.
أمالي شيخ طوسي، ص 481 

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

گریه امام حسن مجتبی علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه امام حسن (ع ) در بستر شهادت و سفر آخرت ، قرار گرفت ، گريه مى كرد، يكى از حاضران عرض كرد:
((اى پسر رسول خدا! آيا با آنهمه مقام ارجمندى كه در پيشگاه رسول خدا(ص ) دارى ، و آن حضرت درباره تو چنين فرمود، و بيست بار، پياده به حج رفته اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف نموده اى ، و حتى كفشت را به مستمندان داده اى ، چرا گريه مى كنى ؟)).
امام حسن در پاسخ فرمود:
انما ابكى لخصلتين ؛ لهول وفراق الاحبة
:((همانا درباره دو چيز گريه مى كنم : 1- از وحشت روز قيامت (كه هر كس ‍ براى نجات خود به هر جا سر مى كشد تا به آن پناه ببرد، و پناهى نمى بيند) 2- و فراق و جدايى دوستان ))

 اصول کافی باب مولد الحسن بن على (ع )، حديث يك ، ص 360 - ج 1.
 ‏داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱
محمد محمدى اشتهاردى


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم

 

جود و بخشش کریم اهل بیت (علیه السلام)

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

شخصی خدمت امام مجتبی(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیر مؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده، به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد و نه به خردی صغیران ترحم می کند.

حضرت که تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن، برخاستند و نشستند و فرمودند:

«کیست این دشمن تا داد تو را از او بگیرم؟»

عرض کرد: دشمن من، فقر و پریشان حالی است.

حضرت اندکی سر به زیر افکندند و سپس سر برداشتند و به خدمتکار خود فرمودند:

«آنچه مال نزد تو موجود است، بیاور»

او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد و امام در پایان فرمود: «تو را به خدا سوگند می دهم که هرگاه بار دیگر این دشمن به تو حمله ور گردید و ستم ورزید، او را نزد من بیاور تا او را از تو دور گردانم»

محمد رضا غیاثی کرمانی، سیره اخلاقی امام حسن مجتبی(علیه السلام)، مؤسسه انتشارات حضور، 1385، چ1، صص24و25؛ به نقل از: بحارالانوار، ج43، ص 350.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

پاسخ کودک در کلاس، از علوم مختلف

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم در ضمن بیانی مفصّل حکایت فرماید:

روزی یک نفر عرب بادیه نشین به قصد حجّ خانه خدا حرکت کرد و در حال احرام چند تخم کبوتر از لانه کبوتران برداشت؛ و آن ها را شکست و خورد، سپس متوجّه شد که در حال احرام نباید چنین می کرد.

و چون به مدینه بازگشت از مردم سؤ ال نمود خلیفه رسول اللّه صلی الله علیه و آله کیست؟ و منزلش کجاست؟

او را نزد ابوبکر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست.

و بالا خره در نهایت اعرابی را نزد امیرالمؤ منین علی علیه السلام آوردند و حضرت پس از مذاکراتی اظهار نمود: آنچه سؤ ال داری از آن کودکی که در کلاس نزد معلم نشسته است بپرس که او جواب کافی را به تو خواهد داد.

اءعرابی گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون»، پیغمبر خدا رحلت کرد و دین بازیچه افراد قرار گرفت و اطرافیان او مرتدّ شده اند.

حضرت امیر علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست و افکار بیهوده در خود راه مده؛ و از این کودک آنچه می خواهی سؤ ال کن تا تو را آگاه نماید.

وقتی اعرابی متوجّه کودک- یعنی؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبی علیه السلام- شد دید قلمی به دست گرفته و مشغول خطّ کشیدن روی کاغذ می باشد؛ و معلّم او را تشویق و تحسین نموده و به او آفرین می گوید.

اعرابی خطاب به معلّم کرد و گفت: ای معلّم! اینقدر او را تعریف و تمجید و تحسین می کنی، که گویا تو شاگردی و کودک، استاد تو است!؟

اشخاصی که در آن جلسه حضور داشتند خنده ای کردند و گفتند: ای أعرابی! تو سؤ ال خود را بیان کن و پراکنده گوئی مکن.

اعرابی گفت: ای حسن، فدایت گردم! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم؛ و پس از آن که احرام بستم، به لانه کبوتران برخورد کردم؛ و تخم آن ها را برداشته و نیمرو کردم و خوردم و این خلاف را از روی عمد و فراموشی مسئله انجام دادم.

حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: ای اعرابی! کار تو عمدی نبود و در سؤ ال خود اشتباه کردی.

أعرابی گفت: بلی، درست گفتی و من از روی نسیان و فراموشی چنین کردم، اکنون باید چه کنم.

حضرت مجتبی علیه السلام که مشغول خطّ کشی روی کاغذ بود فرمود: به تعداد تخم کبوتران که مصرف کرده ای، باید شتر جوان مادّه تهیه کنی؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گیری کنند؛ و برای سال آینده هر تعداد بچّه شتری که به دنیا آمد، آن ها را هدیه کعبه الهی قرار دهی و قربانی کنی تا کفّاره آن گناه باشد.

اعرابی گفت: این کودک دریائی از معارف و علوم الهی است؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت که تو خلیفه رسول اللّه باید باشی.

آن گاه حضرت مجتبی سلام اللّه علیه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم؛ و پدرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلیفه بر حقّ وی خواهد بود.

أعرابی گفت: پس ابوبکر چکاره است؟

فرمود: از مردم سؤ ال کن که او چکاره است.

در همین لحظه صدای تکبیر مردم بلند شد و حضرت امیر علیه السلام فرمود: شکر و سپاس خداوندی را که در فرزندم علم و حکمتی را قرار داد که برای حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام قرار داده بود.[1]

پی نوشت

 

[1] منتخب طريحى: ص 269، مدينة المعاجز: ج 3، ص 289، ح 898، بحار: ج 43، ص 302

منبع : لوح فشرده سبط النبی، ویژه کنگره بین المللی امام حسن(ع)

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

احترام به افکار فرزندان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

در دوران حکومت امیرمومنان علیه السلام، مامورین حکومتی، قصابی را در کنار کشته ای به همراه چاقوی خون آلود- که در دستش بود- یافتند. قرائن و شواهد موجود نشانگر کشته شدن مقتول، توسط این قصاب بود. بر این اساس مامورین وی را با همان وضعیت ظاهری به حضور علی علیه السلام آوردند

امام علیه السلام به قصاب فرمود: چه کسی آن شخص را به قتل رسانده است؟ مرد قصاب گفت: من او را کشته ام. حضرت علی علیه السلام طبق قرائن ظاهری و اعتراف متهم، دستور قصاص صادر کرد.

مامورین حکومتی بعد از صدور حکم قصاص او را به سوی محل اعدام روانه کردند. در این اثنا مردی را دیدند که به سرعت به سوی آنان می آید و فریاد می زند:

دست نگهدارید و عجله نکنید، او را من کشته ام، قاتل حقیقی منم، آن مرد قصاب بی گناه است.

مسوولین اجرای حکم وقتی با این وضعیت مواجه شدند، آن مرد را به همراه قصاب به حضور علی علیه السلام آوردند. در محضر امام علی علیه السلام آن مرد دوم، سوگند یاد کرد که او را من کشته ام. امام به قصاب گفت: چرا تو اعتراف به قتل نمودی و اقرار کردی که او را کشته ای؟

قصاب گفت: چون من در مخمصه عجیبی گرفتار شده بودم، در خود هیچ گونه یارای انکار ندیدم. چون مرا در کنار جنازه خون آلودی با چاقوی آغشته به خون دستگیر کرده بودند؛ یقین کردم که به غیر اقرار به قتل، چاره دیگری وجود ندارد. اما واقع امر این است که گوسفندی را سر بریده بودم و چون برای تخلی و رفع حاجت، عجله داشتم با همان چاقوی خون آلود به خرابه شتافتم که اتفاقا با جنازه خون آلود مواجه شدم. وحشت زده خواستم که از آن جا فرار کنم. اما با رسیدن مامورین در همان جا خشکم زد و آنان مرا به حضور شما آوردند.

علی علیه السلام به حاضران فرمود: این دو نفر را به نزد فرزندم حسن ببرید تا او در این مورد قضاوت نماید. آن ها به حضور امام حسن علیه السلام آمدند و ماجرا را شرح دادند. امام مجتبی علیه السلام فرمود: به امیرمومنان بگویید: اگر این مرد شخصی را کشته است، در مقابل جان قصاب را از مرگ حتمی رهانیده است.

خداوند در قرآن می فرماید: و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا[1]؛ هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است امام علی علیه السلام دستور داد هر دو را (قاتل و قصاب) آزاد نمودند و دیه مقتول را از بیت المال، به ورثه پرداخت نمود[2]

پی نوشت ها

[1] مائده، 32.

[2] تهذيب، ج 10، ص 173؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 620

منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ تربیت در سیره و سخن امام حسن مجتبی علیه السلام، ص: 183

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

خواستگاری

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

هنگامی که مروان، حاکم مدینه، مامور شد تا دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خواستگاری کند، وی با عبدالله تماس گرفته و موضوع را در میان گذاشت. عبدالله در پاسخ گفت: اختیار دختران و زنان ما با حسن بن علی علیه السلام است، دخترم را از او خواستگاری کن. مروان به حضور امام حسن علیه السلام آمد و دختر عبدالله را خواستگاری نمود. امام حسن علیه السلام فرمود: هر کس را که در نظر داری دعوت کن، تا اجتماع نمایند و من نظریم را بگویم.

مروان، بزرگان دو طائفه بنی هاشم و بنی امیه را دعوت کرد و همه آن ها در یک مجلسی اجتماع نمودند، امام حسن علیه السلام نیز حاضر شد. مروان برخاست و پس از حمد و ثنا چنین گفت:

امیرمومنان معاویه، به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید بن معاویه خواستگاری کنم به این ترتیب که:

1. هر قدر پدرش خواست مهریه تعیین کند، می پذیرم.

2. هر مبلغی که پدرش بدهکار باشد، بدهی هایش را ادا می کنیم.

3. این وصلت موجب صلح بین دو طائفه بنی امیه و بنی هاشم خواهد شد.

4. یزید بن معاویه همتایی است که نظیر ندارد، به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید، بیشتر از حسرت و افتخار یزید به شما است.

5. یزید کسی است که به برکت چهره او از ابرها طلب باران می شود.

آن گاه سکوت کرده و در کناری نشست. در این هنگام امام حسن علیه السلام لب به سخن گشوده و بعد از حمد و ستایش پروردگار فرمود:

1. اما در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد مهریه دختران و بستگان خویش تجاوز نمی کنیم.

2. در مورد قرض های پدرش، چه موقع زن های ما قرض های پدرانشان را پرداخته اند که این هم یکی از آن ها باشد.

3. در مورد صلح دو طایفه، دشمنی ما با شما برای خداست و در راه اوست. بنابراین برای دنیا با شما صلح نمی کنیم؛

فانا عادینا کم لله و فی الله فلا تصالحکم للدنیا.

4. در مورد اینکه افتحار ما به وجود یزید، بیشتر از افتخار یزید به ما است، اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است. ما باید بر یزید افتخار کنیم ولی اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است، او باید به وجود ما افتخار کند.

5. اما اینکه گفتی به برکت چهره یزید، از ابرها باران طلبیده می شود، چنین چیزی درست نیست مگر در مورد محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله.

حضرت در ادامه افزود: نظر ما این شده است که دختر عبدالله را به ازدواج پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر درآوریم، و من هم اکنون او را همسر قاسم قرار دادم و مهریه اش را زمین مزروعی خود که در مدینه دارم تعیین نمودم و همان زمین زراعتی زندگی آن ها را نیز تامین می کند و دیگر نیازی به دیگران نیست. مروان مایوس شده و ماجرا را برای معاویه نوشت، معاویه گفت: ما از آن ها خواستگاری کردیم. جواب منفی به ما دادند، اما اگر آن ها از ما خواستگاری کنند، جواب مثبت خواهیم داد[1].

پی نوشت

[1] بحارالانوار، ج 44، ص 119 و 120

منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ تربیت در سیره و سخن امام حسن مجتبی علیه السلام، ص:181
 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

فائده گذشت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ابن عبّاس ضمن حدیثی حکایت کند:

روزی جمعی از بنی امیه در محلّی نشسته بودند و در جمع ایشان یک نفر از اهالی شام نیز حضور داشت.

و امام حسن مجتبی علیه السلام به همراه عدّه ای از بنی هاشم از آن محلّ عبور می کردند، مرد شامی به دوستان خود گفت: این ها چه کسانی هستند، که با چنین هیبت و وقاری حرکت می کنند؟!

گفتند: او حسن، پسر علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ و همراهان او از بنی هاشم می باشند.

مرد شامی از جای برخاست و به سمت امام حسن مجتبی علیه السلام و همراهانش حرکت نمود؛ و چون نزدیک حضرت رسید گفت: آیا تو حسن، پسر علی هستی؟!

حضرت سلام اللّه علیه با آرامش و متانت فرمود: بلی.

مرد شامی گفت: دوست داری همان راهی را بروی که پدرت رفت؟

حضرت فرمود: وای بر تو! آیا می دانی که پدرم چه سوابق درخشانی داشت؟!

مرد شامی با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستی و دین نداری.

در این لحظه، یکی از همراهان حضرت سیلی محکمی به صورت مرد شامی زد و او را نقش بر زمین ساخت.

امام حسن علیه السلام فورا عبای خود را روی مرد شامی انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز گذارید تا من بیایم.

پس از آن امام علیه السلام دست مرد شامی را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگی و خوردن غذا، یک دست لباس نیز به او هدیه داد و سپس روانه اش نمود.

بعضی از اصحاب به حضرت مجتبی علیه السلام گفتند: یا ابن رسول اللّه! او دشمن شما بود، نباید چنین محبّتی در حقّ او شود.

حضرت فرمود: من ناموس و آبروی خود و دوستانم را با مال دنیا خریداری کردم.

همچنین در ادامه روایت آمده است: پس از آن که مرد شامی رفت، به طور مکرّر از او می شنیدند که می گفت: روی زمین کسی بهتر و محبوب تر از حسن بن علی علیهما السلام وجود ندارد.[1]

پی نوشت ها

[1] ترجمة الامام الحسن عليه السلام : ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.
منبع:
چهل داستان و چهل حديث از إمام حسن مجتبى عليه السلام عبداللّه صالحى

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

اسرار علوم

بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

روايت شده است كه امام حسن- عليه السّلام- و برادرانش و عبد اللَّه بن عباس، بر سر سفره اى نشسته بودند كه ناگهان ملخى بر سفره آنها افتاد. عبد اللَّه از امام حسن- عليه السّلام- پرسيد: بر بال اين ملخ چه نوشته شده است؟
حضرت فرمود: نوشته شده است «من خدايى هستم كه بجز من خدايى نيست.
چه بسا ملخها را براى قوم گرسنه اى به عنوان رحمت مى فرستم تا از آنها استفاده كنند. و چه بسا براى قومى موجب بلا هستند و محصولات آنها را مى خورند».
عبد اللَّه ايستاد و سر حضرت را بوسيد و گفت: اين سخن از اسرار علوم است [۱] .
---------------
[۱]: بحار: ۴۳/ ۳۳۷، حديث ۸

جلوه‌هاي اعجاز معصومين (ع) / مولف قطب الدين راوندي؛ مترجم غلامحسين محرمي با همكاري مجتبي طبري فراهاني.صفحه 192-191

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

زندگی زاهدانه مولی الموحدین

 


    بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم


یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی کرد و گفت: من چیزی نمی‌خورم.
امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمی‌خوری؟
آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا می‌افتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت.
من نمی‌توانم چیزی بخورم مگر این‌که شما دستور بدهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند.
امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟
مرد عرض کرد: ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم،
مرد فقیری را دیدم که نماز می‌خواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد،
دستمالش را باز کرد تا افطار کند.
شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من‌ که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانه‌ای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، حالا، اگر می‌شود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید.
امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است،
او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کند، مانند فقیر‌ترین مردم زندگی می‌کند و همیشه غذای ساده می‌خورد.

آیت الله شهید دستغیب/آدابی از قرآن/ص۲۸۲

آری سیره اهلبیت اینگونه است..اما گاهی که به زندگی تجملاتی آقازاده ها نگاه میکنیم مبينيم که چقدر از اسلام محمدی دور هستند..

سفارش به امام حسن (علیه السلام)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

روزی دو کودک خطی را نوشته سپس خدمت امام حسن (علیه السلام) آوردند و او را حکم خود قرار دادند تا آن حضرت قضاوت کند که کدام خط نیکوتر است در آن هنگام علی (علیه السلام) چشم به وی دوخت و فرمود:
یا بنی انظر کیف تحکم فان هذا حکم و الله سالم عنه یوم القیامة؛
یعنی: ای پسرم! دقت کن چگونه قضاوت می کنی؟ بی گمان این یک قضاوت است خداوند روز قیامت از آن، تو را مورد سؤال قرار خواهد داد.

تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 64.


 پیامبر خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم :

در روز قیامت قاضى دادگـر را مى‏ آورند و چنان حساب سختى از او کشیده مى ‏شود ، که آرزو مى‏ کند کاش هرگز حتّى درباره یک خرما میان دو نفر داورى نکرده بود.

کنزالعمّال : ۱۴۹۸۸ منتخب میزان الحکمة : ۴۷۰

 

ﺍﮔﺮ ﻳﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻴﺠﻨﮕﻴﺪﻡ

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﺍﻟﺠﻌﺪ ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻤﻦ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺷﺮﻓﻴﺎﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻳﺎ ﺑﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺫﻟﻴﻞ ﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩﻯ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﺮﺍ ﻭ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﻰ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻣﺮ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻧﻤﻮﺩﻯ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﻭﺭ ﻧﻴﺎﻓﺘﻢ.

ﺍﮔﺮ ﻋﺪﻩ ﺍﻯ ﻳﺎﻭﺭ ﻣﻴﻴﺎﻓﺘﻢ ﺷﺐ ﻭﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻣﻴﺠﻨﮕﻴﺪﻡ، ﻭﻟﻰ ﺍﻫﻞ ﻛﻮﻓﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻛﺮﺩﻡ، ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻦ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺍﻳﺸﺎﻧﺮﺍ ﻭﻓﺎ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻪ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ: ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻭﻟﻰ ﺷﻤﺸﻴﺮﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﻣﺎ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

 

ﻣﺪﺭﻙ: ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﺎﺣﺘﺠﺎﺝ ﺝ 2 ﺹ 11 ﺗﺎﻟﻴﻒ ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﻃﺒﺮﺳﻰ.
-قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

 

ﻛﺮﺍﻣﺘﻰ ﺍﺯ ﺣُﺠﺮﺑﻦ ﻋَﺪﻯ


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻳﻪ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣُﺠﺮﺑﻦ ﻋَﺪﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺧﺎﺹ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ، ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺣﺠﺮﺑﻦ ﻋﺪﻯ ﻛﻴﺴﺖ؟
ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺻﻠﺤﻨﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﺪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺷﺮﻃﻬﺎ ﻭ ﻣﺎﺩّﻩ ﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺣُﺠﺮ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻧﻜﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻳﺎﺭﺗﮕﺎﻩِ ﺣُﺠﺮ ﺷﺪﻳﻢ، ﻳﻚ ﻗﻔﺴﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺩﻩ ﺟﻠﺪﻯ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ( (ﻭﺍﻋْﻠﻤﻮﺍ ﺍَﻧّﻰ ﻓﺎﻃﻤﻪ) ) ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺟﻠﺪﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ، ﺩﺭ ﻛﻤﺎﻝ ﺗﻌّﺠﺐ ﻓﺼﻞ ﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﻯ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺎﺗﻰ ﺍﺯ ﺣﺠﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺣﺠﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ( (ﺍﻗﻄﻌﻮﺍ ﺭﺍﺀﺳﻰ ﻓﻮﺍﻟﻠّﻪ ﻟﺎ ﺍَﺗﺒّﺮﺀُ ﻣﻦ ﻋﻠﻰ ﺍﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﺍﻃﺎﻟﺐ) ) ﺍﮔﺮ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺰﻧﻴﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻋﻠﻰّ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻛﺮﺍﻣﺘﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ.
-خاطرات آیت الله محسن قرائتی

 

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ..چرایی صلح امام حسن علیه السلام

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﭼﻮﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺻﻠﺢ ﻛﺮﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺷﺪﻧﺪ، ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺻﻠﺢ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ، ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻴﻌﻴﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﻴﺘﺎﺑﺪ ﻭ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ.
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﻦ ﺳﻴﺪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻬﺸﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﺼﺮﻳﺢ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﻠﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻴﻢ
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺧﻀﺮ ﻛﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻛﺮﺩ، ﻭ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺭﺍ ﻣﺮﻣﺖ ﻧﻤﻮﺩ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﻮﺳﻰ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ؟ ﭼﻮﻥ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﺴﺖ، ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻴﻜﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺣﻜﻤﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭﮔﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺑﻴﻌﺘﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﻃﺎﻏﻴﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﮕﺮ ﻗﺎﺋﻤﻰ ﻛﻪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ، ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺨﻔﻰ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ، ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻇﻬﻮﺭﺵ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺴﻰ ﺩﺭ ﺫﻣﻪ ﺍﻭ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺍﻭ ﻧﻬﻤﻴﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺳﻴﺪﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺪﺭﻙ: ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﺎﺣﺘﺠﺎﺝ ﺝ 2 ﺹ 9

 

برخورد پسندیده امام مجتبی علیه السلام با همسایه یهودی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد. در همسایگی ایشان، خانواده ای یهودی می زیستند. دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. مرد یهودی از این ماجرا با خبر شد. روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. بی درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهل انگاری خود پوزش خواست و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد. امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمود: «از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که گفت به همسایه مهربانی کنید». یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.

منبع : شهیدی، محمد حسن، تحفة الواعظین، ج۲، ص۱۰۶

بردباری حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

علامه مجلسی در جلد بحار در احوال حضرت امام حسن علیه السلام نقل می کند که روزی ایشان از راهی سواره می گذشتند، مردی شامی با آنجناب مصادف گردید شروع به لعنت و ناسزا گفتن نسبت به حضرت نمود ایشان هیچ نگفتند تا اینکه شامی هر چه خواست گفت آنگاه پیش رفته با تبسم به او فرمود گمان می کنم اشتباه کرده ای .
اگر اجازه دهی ترا راضی می کنم ، چنانچه چیزی بخواهی به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده ای من نشانت دهم ، اگر احتیاج ببار برداری من اسباب و بار ترا بوسیله ای به منزل می رسانم ، اگر گرسنه ای ترا سیر کنم ، اگر احتیاج به لباس داری ترا می پوشانم ، اگر فقیری بی نیازت کنم ، اگر فراری هستی ترا پناه می دهم ، هر آینه حاجتی داشته باشی برمی آورم چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاوری برایت بهتر است زیرا ما مهمانخانه ای وسیع و وسائل پذیرائی از هر جهت در اختیار داریم .
مرد شامی از شنیدن این سخنان در گریه شده گفت ((اشهد انک خلیفة الله فی ارضه )) گواهی می دهم که تو خلیفه خدا در روی زمینی ، تو و پدرت ناپسندترین مردم در نزد من بودید، اینک محبوبترین خلق در نظرم شدید، آنچه به همراه خویش در مسافرت آورده بود به خانه آن حضرت منتقل کرد، میهمان ایشان شد تا موقعیکه از آن جا خارج گردید و اعتقاد به ولایت حضرت پیدا کرد.

 

پاسخ نیکی

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

روزی کنیزی از کنیزهای امام حسن(ع) یک شاخه گل برای امام حسن(ع) آورد و به او هدیه داد. امام حسن(ع)نیز در مقابل آن هدیه، او را آزاد نمود.

بعضی از حاضران گفتند: در مقابل یک شاخه گل، او را آزاد کردی؟ امام حسن(ع) فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته است; آن جا که در سوره نساء آیه 86 می فرماید: (و هنگامی که کسی به شما تحیّت می گوید (احترام می کند)، پاسخ او را بهتر گویید. )

در این مورد، تحیّت بهتر، همان آزاد کردن اوست.

بر گرفته از: محمد محمدی اشتهاردی، داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم

پوشیدن لباسهای زیبا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 

هرگاه امام حسن علیه السلام به نماز می ایستاد بهترین لباس خود را می پوشید.
به او گفته شد: یابن رسول اللّه چرا بهترین لباس خود را می پوشی؟
حضرت فرمود:
ان اللّه جمیل، یحب الجمال، فاتجمل لربی.
خداوند زیباست و زیبائی را دوست دارد و من خود را برای خدا آراسته می کنم.
و خداوند فرموده است: زینتهای خود را بهنگام عبادت در برگیرید.
و من دوست دارم بهترین لباسهایم را بپوشم

 قصه‌های تربیتی چهارده معصوم علیهم‌السلام محمدرضا اکبری

طفل , شجاعت را ارث می برد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 عـمـرو پـسر امام حسن مجتبی (ع ), کودکی بیش نبود که درحادثه کربلا حضور داشت و سپس هـمراه کاروان اسیران اهل بیت (ع )وارد شام شد .
در یکی از مجالس شام , یزید به آن کودک گفت : می توانی با پسر من کشتی بگیری ؟ عمرو در پاسخ گفت : من حال کشتی گرفتن ندارم .
اگر می خواهی زور بازوی پسرت را بدانی , بـه او شـمـشـیـری بده و به من هم شمشیری ,تا در حضور تو بجنگیم یا او مرا می کشد که در این صـورت بـه جـدم پـیـامبر(ص ) و علی (ع ) می پیوندم یا من او را می کشم و او به جدش ابوسفیان و معاویه می پیوندد .
یـزید از زبان گویا و قوت قلب عمرو تعجب کرد و شعری خواند که معنایش این است : این برگ از آن شاخه درخت نبوت است که چنین شجاع و پرجرات است 

منهاج الدموع , ص 383

عفو و گذشت امام حسن (ع)

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مردی مسافر از شام به مدینه آمده بود. روزی امام حسن (ع) را سوار بر مرکب دید و بر اثر کینه ای که از او در دل داشت آن چه توانست از آن حضرت بدگویی کرد. امام (ع) نزد او آمد و به وی سلام کرد و در حالی که لبخند بر چهره داشت، به او فرمود: ای پیر مرد! به گمانم غریب هستی و گویا امری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنی از تو خشنود می شویم و اگر چیزی بخواهی به تو می دهیم و اگر راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی می کنیم و اگر گرسنه ای تو را سیر می کنیم و اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم و اگر حاجت داری آن را ادا می نماییم. هنگامی که آن پیرمرد در برابر گستاخی اش آن همه گذشت و بزرگواری را از امام (ع) دید شرمنده شد و تحت تأثیر قرار گرفت، به طوری که گریه کرد و گفت: گواهی می دهم که تو خلیفه خدا در زمین هستی و خداوند آگاه تر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد. تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد نزد من، تو می باشی

 بحارالانوار، ج 43، ص 344

 

حاجت برادر مسلمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

گفت: «ای فرزند پیامبر! فلان شخص از من طلبی دارد، ولی من پولی ندارم. برای همین او می خواهد مرا زندانی کند».

امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: «در حال حاضر مالی ندارم که بدهی تو را بدهم».

گفت: «پس کاری کنید که او مرا زندانی نکند».

امام در حالی که در مسجد مشغول عبادت [اعتکاف] بود، کفش های خود را به پا کرد.

گفتند: «ای فرزند رسول خدا، مگر فراموش کردید که در حال اعتکاف هستید [و نباید از مسجد خارج شد]؟»

فرمود: «فراموش نکرده ام، اما از پدرم شنیده ام که رسول الله می فرمود: کسی که در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بکوشد، مانند کسی است که نه هزار سال، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است».

 

 روایت ها و حکایت ها، ص122

دریای کرم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

به حضور امام حسن مجتبی علیه السلام  آمد و اظهار فقر و حاجت کرد. امام حسن(ع) دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافه پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل، حمالی را صدا زد که پول هایش را برایش ببرد. حضرت، پوستین خود را هم داد و فرمود: «این را هم به جای کرایه به آن مرد بده»

ستارگان درخشان، ص 46

گذشت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

 

 

امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار باگذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد.

 

در همسایگی ایشان، خانواده ای یهودی می زیستند. دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. مرد یهودی از این ماجرا باخبر شد. روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. بی درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهل انگاری خود پوزش خواست و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد.

 

امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمود: «از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که گفت به همسایه مهربانی کنید».

 

یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.

 

 تحفة الواعظین، ج۲، ص۱۰۶

مهربانی در برابر نامهربانی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

همواره امام حسن مجتبی علیه السلام، مهربانی را با مهربانی پاسخ می گفت، حتی پاسخ وی در برابر نامهربانی نیز مهربانی بود. چنان که نوشته اند، امام، گوسفند زیبایی داشت که به آن علاقه نشان می داد. روزی دید گوسفند، خوابیده است و ناله می کند. جلوتر رفت و دید که پای آن را شکسته اند. امام از غلامش پرسید: «چه کسی پای این حیوان را شکسته است؟» غلام گفت: «من شکسته ام.»

حضرت فرمود: «چرا چنین کردی؟» گفت: «برای اینکه تو را ناراحت کنم.» امام با تبسمی دل نشین فرمود: «ولی من در عوض، تو را خشنود می کنم، و غلام را آزاد کرد».1

همچنین آورده اند، روزی امام حسن مجتبی علیه السلام، مشغول غذا خوردن بودند که سگی آمد و برابر حضرت ایستاد. حضرت، هر لقمه ای که می خوردند، لقمه ای جلوی سگ می انداختند. مردی پرسید: «ای فرزند رسول خدا! اجازه دهید این حیوان را دور کنم.» امام فرمود: «دَعْهُ إِنِّی لَأَسْتَحْیی مِنَا للَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یکونَ ذُو رُوحٍ ینْظُرُ فِی وَجْهِی وَ أَنَا آکلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ؛ نه، رهایش کنید! من از خدا شرم می کنم که جانداری به صورت من نگاه کند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا ندهم».2

1. باقر شریف القرشی، حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج۱، ص۳۱۴.

2. بحارالانوار، ج۴۳، ص352.

مهربانی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مهربانی با بندگان خدا از ویژگی های بارز ایشان بود. اَنس می گوید که روزی در محضر امام مجتبی بودم. یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست، وارد شد و آن را به امام تقدیم کرد. حضرت، گل را از او گرفت و با مهربانی فرمود: «برو تو آزادی!» من که از این رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: «ای فرزند رسول خدا! این کنیز، تنها شاخه گلی به شما هدیه کرد، آن گاه شما او را آزاد می کنید؟!» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: «وَ إِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها؛ هر کس به شما مهربانی کرد، دو برابر او را پاسخ گویید.» (نساء: 86)

سپس امام جتبی  فرمود: «پاداش آزادی در برابر مهربانی او آزادی بود».

مناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص18

ﺧﻄﻴﺐ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺖ. ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﻣﺘﻜﺎ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺷﻜﻞ ﻣﻨﺒﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺍﺵ ﺑﺮ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ ﻛﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺷﺪ، ﻳﻌﻨﻲ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﺶ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﻛﻤﺎﻝ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﻜﻞ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺣﻲ ﺍﻟﻬﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻄﻠﻊ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﻱ ﭘﺴﺮ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﻣﻲ‌ﻧﺎﺯﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻴﻮﺍﻳﻲ ﻛﻠﺎﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ. ﮔﻮﻳﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺳﺨﻨﺮﺍﻥ

ﻛﻮﭼﻚ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻗﺒﻞ ﻋﺎﺩﻱ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩ، ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ ﻭﻗﻔﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻣﻲ‌ﺷﺪ ﻭ ﮔﺎﻫﻲ ﻧﻴﺰ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﺎﻧﺪ... ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭘﺴﺮﻡ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺭﺍﺣﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻲ؟ - ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﺜﻞ ﺷﺎﮔﺮﺩﻱ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺣﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﺪ، ﮔﻮﻳﻲ ﺷﺨﺺ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺣﺮﻑ‌ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺍ ﻣﻲ‌ﺷﻨﻮﺩ... ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﺵ (ﺣﺴﻦ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻮﺳﻴﺪ. ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ: ﺍﺣﺴﻨﺖ، ﻣﺮﺣﺒﺎ، ﭘﺲ ﺗﻮﺑﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻧﺪﻱ.....

-حیات پاکان : قسمت مربوط به امام حسن مجتبی علیه السلام

ﻣﻨﺎﻗﺐ، ﺝ 4، ﺹ 7

نه هزار سال (کمک به دیگران)


ميمون بن مهران گفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت : اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله فلان شخص از من طلبي دارد ولي من پولي ندارم ، براي همين او مي خواهد مرا زنداني كند .
امام فرمود : در حال حاضر مالي ندارم كه بدهي تو را بدهم ؛ او عرض كرد : پس شما كاري كنيد كه او مرا زنداني نكند .
امام در حالي كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود ، كفشهاي خود را به پا كرد . من گفتم اي فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمود :
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مي فرمود : كسي كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد ، مانند كسي است كه نه هزار سال ، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است

ادامه نوشته

حضرت خضر نبی (علیه السلام)

در عصر خلافت ابوبكر، حضرت امام علي عليه‏السلام به همراه فرزند بزرگوارش حضرت امام حسن عليه‏السلام و سلمان فارسي، در مسجد الحرام (كنار كعبه) نشسته بودند.
ناگاه، مردي خوش قامت، كه لباس‏هاي زيبا پوشيده بود، نزديك آمد و به حضرت امام علي عليه‏السلام سلام كرده، در محضر آن حضرت نشست و چنين گفت: اي اميرالمومنين! من از شما سه مساله مي پرسم، اگر شما پاسخ آنها را داديد، مي فهمم كه آنها حق شما را غصب كردند و دنيا و آخرت خود را تباه ساخته‏اند (و تو بر حق هستي) وگرنه، آنها و شما در يك سطح و با هم برابر هستيد.
امام علي عليه‏السلام فرمود: آنچه مي خواهي بپرس.
مرد ناشناس گفت:
1. به من خبر بده، وقتي كه انسان مي خوابد، روحش به كجا مي رود؟
2. انسان چگونه چيزي را به ياد مي آورد و چيزي را فراموش مي كند؟
3. افراد چگونه به دايي يا عموي خود شباهت پيدا مي كنند؟
در اين هنگام، امام علي عليه‏السلام به فرزند بزرگوارش، (امام) حسن عليه‏السلام متوجه شد و فرمود: اي ابامحمد! پاسخ (پرسشهاي) اين مرد را بده!
امام حسن مجتبي عليه‏السلام به مرد ناشناس رو كرد و پاسخ (پرسشهاي) او را اين چنين بيان كرد:
1. انسان هنگامي كه مي خوابد، روح او (منظور، مرحله‏اي از روح است، نه روح كامل) به باد مي پيوندد و آن باد به هوا آويخته مي شود، تا هنگامي كه بدن انسان براي بيدار شدن، حركت مي كند.
در اين هنگام، خداوند به روح اجازه مي دهد تا به پيكر صاحبش بازگردد. پس از اين اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب كرده و روح به پيكر صاحبش بازمي‏گردد و در آن آرام مي گيرد.
و اگر خداوند به روح اجازه‏ي بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب كرده و تا روز قيامت، روح به پيكر صاحبش باز نمي گردد.
2. در مورد يادآوري و فراموشي، از اين جهت است كه قلب انسان، براساس حق قرار دارد و روي حق، طبقي افكنده شده است.
اگر انسان در اين هنگام صلوات بر محمد و آلش صلي الله عليه و آله فرستاد، آن طبق از روي حق برداشته شده و قلب روشن مي شود و انسان مطلب فراموش شده را به ياد مي آورد.
و اگر صلوات كامل نفرستاد، آن طبق بر روح حق پرده مي افكند و در نتيجه قلب تاريك شده و انسان در ميان فراموشي مي ماند.
3. در مورد شباهت نوزاد به دايي يا عموي خود، از اين جهت است كه هنگامي كه مرد با آرامش خاطر با همسرش آميزش كرد و در اين حال، نطفه‏ي فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت پيدا مي كند.
و اگر او، با پريشاني و اضطراب با همسرش آميزش نمود و در اين حال

نطفه‏ي فرزند منعقد گرديده، آن فرزند، به دايي يا عمويش شباهت پيدا مي كند.
مرد ناشناس كه در مورد پاسخ سه سوال، خود را به طور كامل قانع شده يافته بود، برخاست و به طور مكرر، به يكتايي خدا و رسالت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و وصايت حضرت امام علي عليه‏السلام و ساير امامان معصوم - عليهم السلام - تا حضرت قايم عليه‏السلام گواهي داد و از آنجا رفت.
حضرت امام علي عليه‏السلام، به فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه‏السلام، فرمود: به دنبال اين مرد ناشناس برو و ببين كه او به كجا مي رود.
امام حسن عليه‏السلام به دنبال مرد ناشناس حركت كرد. او را ديد كه از مسجد بيرون رفت و در همين هنگام از نظرها غايب شد.
امام حسن عليه‏السلام نزد پدر بزرگوارش حضرت امام علي عليه‏السلام بازگشت و از غايب شدن مرد ناشناس خبر داد.
امام علي عليه‏السلام از امام حسن عليه‏السلام پرسيد: آيا دانستي كه او چه كسي بود؟
امام حسن عليه‏السلام پاسخ داد: خدا، رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمومنان عليه‏السلام آگاهترند.
حضرت امام علي عليه‏السلام فرمود: او حضرت خضر عليه‏السلام بود