بمناسبت ۲۱ دی‌ماه، سالروز شهادت #شهید_مصطفی_احمدی_روشن


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

🔸️این افراد مصادیق کامل جهاد علمی بودند؛ هر جا وظیفه خودشان می‌دیدند حاضر می‌شدند. اگر لازم باشد در صحنه جنگ باشند در جنگ‌اند، اگر لازم باشد در صنعت موشکی باشند آنجا می‌روند، یا در بحث هسته‌ای و… نگاه می‌کنند ببینند بار، کجا روی زمین مانده است… 

مطلبی شنیدنی از زبان پدرشهید مصطفی احمدی روشن 

🔸️چهار عامل که باعث شد مصطفی، مصطفی شود آن هم از زبان پدرش، برای دانشجویان شنیدنی بود: 

🔹️اول؛ احترام وافر به پدر و مادر. 
🔹️دوم؛ سرباز خوب برای ایران. شبانه روز کار می‌کرد. روزی سه، چهار ساعت بیشتر نمی‌خوابید. جوان رشیدی بود ولی به خاطر کثرت کار جسم لاغری داشت. 
🔹️سوم؛ مریدخوبی برای رهبربود.آن بصیرت و ولایتمداری را به خوبی اجرا می‌کرد.آقا گفتند شهادت این جوان مانند تیری در قلب ما نشست. آقا در نماز جمعه گفتند شهادت این جوان دل ما راسوزاند.شهادت این جوان حداقل سه ماه انقلاب را بیمه کرد. 
🔹️چهارم؛ بندهٔ خوبی برای خدا بود. هر کاری که می‌کرد برای خدا بود.اگر آن پرده امنیتی بیفتد می‌بینید که چه عنصر عجیبی را از دست داده‌اید.با ۳۲ سال سن کاری می‌کردکه دانشمندان هسته‌ای از دستشان برنمی آمد.خدا حقش را ادا کرد.

«برشی از سخنرانی 🎤#حجت_الاسلام_راجی»
       مدیر اندیشکده راهبردی سعداء
       ‏............................................
       ‏📖#داستانک :
❇۱_ سر قبر نشسته بودم … باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن …. از خواب پریدم. مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. *** بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره… ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که : کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی …  کمی از سی سالگی اش گذشته بود باران می بارید شبی که خاکش می کردیم… 
.............................................

❇۲_شهیداحمدی روشن یک بارپیش آیت الله خوشوقت رفته بودند و از ایشان پرسیده بودند که “ظهور چقدر نزدیک است؟” آقای خوشوقت فرموده بودند: 
«این بستگی به این داردکه شمادر نطنز چه کار می‌کنید».
.............................................

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

🌺 دلاك و خدمت پدر🌺

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


🌷نیکی به والدین🌷
 امام رضا  عليه  السلام :

نيكى كردن به پدر و مادر، واجب است، حتّى اگر مشرك باشند، ولى نبايد در نافرمانى خداوند، از آنها اطاعت كرد.

📚بحار الأنوار، ج 74، ص 72، ح 55. 


 🌺 دلاك و خدمت پدر🌺
عالم ثقه (شيخ باقر كاظمي ) مجاور نجف اشرف از شخص صادقي كه دلاك بود نقل كرد كه او گفت : مرا پدر پيري بود كه در خدمتگذاري او كوتاهي نمي كردم ، حتي براي او آب در مستراح حاضر مي كردم و مي ايستادم تا بيرون بيايد؛ و هميشه مواظب خدمت او بودم مگر شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مي رفتم ، تا امام زمان عليه السلام را ببينم . شب چهارشنبه آخري براي من ميسر نشد مگر نزديك مغرب ، پس تنها و شبانه راه افتادم .  
ثلث راه باقي مانده بود و شب مهتابي بود ، ناگاه شخص اعرابي را ديدم كه بر اسبي سوار است و رو به من كرد .  
در نفسم گفتم : زود است اين عرب مرا برهنه كند . چون به من رسيد به زبان عربي محلي را من سخن گفت و از مقصد من پرسيد !  
گفتم : مسجد سهله مي روم . فرمود : با تو خوردني همراه است ؟ گفتم : نه ، فرمود : دست خود را داخل جيب كن ! گفتم : چيزي نيست ، باز با تندي فرمود : خوردني داخل جيب تو است ، دست در جيب كردم مقداري كشمش يافتم كه براي طفل خود خريده بودم و فراموش كردم به فرزندم بدهم .  
آنگاه سه مرتبه فرمود : وصيت مي كنم پدر پير خود را خدمت كن ، آنگاه از نظرم غائب شد .  
بعد فهميدم كه او امام زمان عليه السلام است و حضرت حتي راضي نيست كه شب چهارشنبه براي رفتن به مسجد سهله ، ترك خدمت پدر كنم . 

📚منتهی الآمال ج 2 ص 476

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

گریه امام حسن مجتبی علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه امام حسن (ع ) در بستر شهادت و سفر آخرت ، قرار گرفت ، گريه مى كرد، يكى از حاضران عرض كرد:
((اى پسر رسول خدا! آيا با آنهمه مقام ارجمندى كه در پيشگاه رسول خدا(ص ) دارى ، و آن حضرت درباره تو چنين فرمود، و بيست بار، پياده به حج رفته اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف نموده اى ، و حتى كفشت را به مستمندان داده اى ، چرا گريه مى كنى ؟)).
امام حسن در پاسخ فرمود:
انما ابكى لخصلتين ؛ لهول وفراق الاحبة
:((همانا درباره دو چيز گريه مى كنم : 1- از وحشت روز قيامت (كه هر كس ‍ براى نجات خود به هر جا سر مى كشد تا به آن پناه ببرد، و پناهى نمى بيند) 2- و فراق و جدايى دوستان ))

 اصول کافی باب مولد الحسن بن على (ع )، حديث يك ، ص 360 - ج 1.
 ‏داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱
محمد محمدى اشتهاردى


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

داستان کریم سیاه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

آیة الله العظمی سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه یک قطعه کفن برای خودشان خریده بودند. در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین(علیه السلام) زیارت عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بودند. 
ایشان برای صله ارحام عازم یزد می شوند و در این سفر این کفن را با خودشان به یزد می برند. در شب اول ورودشان به یزد، در منزل یکی از دخترانشان استراحت می کنند.  
حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) به خواب ایشان آمده و می فرمایند: 
یکی از دوستان ما فوت کرده و در مزار یزد منتظر کفن است. ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود. 
ایشان بیدار می شود و می خوابد. دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود! 
ایشان لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی به نام کریم سیاه فوت کرده، او را غسل داده، روی سنگ نهاده، منتظر کفن هستند... 
تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند.  
مرحوم یزدی از آن ها می پرسد:  
شما کی هستید؟! 
می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم. 
مرحوم یزدی می پرسد:  
این شخص کیست؟ 
می گویند: او شخصی به نام کریم سیاه است، یک فرد معمولی! ولی عاشق امام حسین(علیه السلام) بود. در هر کجا مجلسی به نام امام حسین(علیه السلام ) برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد.  
📚جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام،ص ۹۷

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
 

عمر واقعى آن است كه در تحصيل دانش بگذرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 
وقتى اسكندر جهت فتح ممالك  به شهرى رسيد كه در آب و هوا و نعمت و صفا نظير آن را نديده بود فرمان داد تا در آن حوالى سراپرده بر پا نمايند. 
ناگاه به قبرستانى رسيدند ديد بر قبر يكى نوشته شده او يكسال عمر كرده و بر ديگرى نوشته سه سال و بر ديگرى پنج سال و خلاصه هيچيك را عمر از پانزده سال و بيست سال بيش نبود در حيرت شد كه چگونه در چنين آب و هواى خوب عمر اندك باشد. 
فرستاد جمعى از اعيان شهر را حاضر كردند و همه را معمّر و كهنسال يافت، از معماى عمر كم قبرها پرسيد گفتند: اموات ما نيز مانند ما عمر زياد كرده اند ولى روش ما اين است كه از ايام زندگى خود آنچه براى تحصيل علم و دانش و تكميل نفس گذرانديم از عمر خود شماريم و بقيه را باطل و بيهوده دانيم پس هر كه از ما درگذرد آن مقدار زمان را حساب كنند و بر روى قبر او نويسند كه با علم و دانش بوده است. 
اسكندر را اين سخن و عادت بسيار پسنديده آمد وآنها 
را تحسين كرد.

منبع: داستانهایی از فضیلت علم علی میرخلف زاده ص۴۵ 

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

پیروی امام علی علیه السلام از پیامبر اکرم در غذا خوردن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

سوید بن غفله می گوید: به حضور علی علیه السلام رسیدم. دیدم نشسته و ظرفی از شیر و مقداری نان جوین خشک در برابرش است؛ نان را با دستش خرد می کند، و هر گاه نان با دستش نمی شکند، آن را با زانو می شکند و در ظرف شیر می ریزد.

امام به من فرمود: بفرما و از این غذای ما بخور.

گفتم:‌ من روزه هستم.

حضرت فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: هر کس به خاطر روزه، از غذای مورد اشتهایش چشم بپوشد، بر خدا واجب است که او را از خوردنی و نوشیدنی بهشت بهره مند سازد.

سوید بن غفله می افزاید: به خدمتکار امام که نزد او ایستاده بود، گفتم: ای فضه، آیا در مراعات حق این مرد، از خدا نمی ترسید؟ چرا نان نرم برایش نمی پزید؟

فضه پاسخ داد: امام با ما شرط کرده است که نان نرم برایش نبریم.

و امام علی علیه السلام فرمود: پدر و مادرم فدای آنکه هیچ‌گاه نانش نرم نبود و تا روز فوتش هرگز سه روز پیاپی یک وعده کامل از نان گندم نخورد. من دیده‌ام رسول خدا صلی الله علیه و آله نانی خشکتر از نان من می خورد و جامه ای خشن‌تر از جامه من می پوشید و من اگر او را الگو قرار ندهم می ترسم روز قیامت به او ملحق نشوم.

منابع:

بحارالانوار، ‌ج 40، ص 331 ------ مناقب

 

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

مرحوم شيخ حسن اصفهاني (ره) 


بسم الله الرحمن الرحیم 


مرحوم شيخ حسن اصفهاني (ره) يكي از شاگردان مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي قصد اقامت در خراسان كرده اين شهر را وطن خود قرار داد. ايشان مردي بزرگوار و داراي ختومات و ادعيه بود. نقل مي‌كنند آن مرحوم كه يك مرتبه از كوفه به نجف اشرف مي‌رفت در راه جمعي از دزدان دورش را گرفته او را وادار نمودند تمام لباس هايش را از تن بيرون آورد. مرحوم شيخ هم تمام لباس هايش به جز ساتر را بيرون آورده 
لباس‌ها را به دزدان داده فرمود: من اين لباس‌ها را به شما بخشيدم تا شما گرفتار معصيت خدا نشويد، زيرا اگر آنها را نبخشم غصب است و مال غصبي حرام است. موقعي كه دزدها اين چنين بزرگواري را از آن مرحوم ديدند لباسها را به او برگردانده و به دست او توبه نمودند و گفتند: سزاوار نيست كه ما نافرماني خدا كنيم، بالاخص پس از اينكه شما را با اين همه مهرباني يافتيم.

يكصد داستان خواندني / تاليف محمد شيرازي ؛ ترجمه عبدالرسول مجيدي.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

ریان بن صلت 2

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

از نشانه های اعتقاد راسخ و تفكر صحیح و ارادت خالصانه ریان بن صلت به امامان معصوم(ع) و درك درست از امامت و ولایت، روایتی است كه مسعودی در كتاب اثبات الوصیة آورده است. بر اساس این خبر آن هنگام كه امام رضا (ع)به دست مأمون در سال 202هجری به شهادت رسید، امام جواد (ع)هفت سال بیشتر نداشت، شیعیان بغداد و شهرهای دیگر در سوگ آن حضرت می گریستند. آن روز ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حكیم عبدالرحمن بن حجاج و یونس بن عبدالرحمن و عده ای دیگر از بزرگان شیعه در خانه عبدالرحمن بن حجاج گرد آمده، به عزاداری پرداختند علاوه بر فقدان امام، اینكه چه كسی امامت و زعامت شیعه را به دست خواهد گرفت، شیعیان را در اندوه فرو برده بود. ناگاه یونس بن عبدالرحمان گفت: گریه را رها كنید تا بفهمیم عهده دار ولایت از این پس كیست؟ و تا زمانی كه این كودك ( امام جواد ) (ع)بزرگ شود، برای حل مسائل و مشكلات به چه كسی باید رجوع كنیم.

در این هنگام ریان بن صلت كه از این گفته به شدت ناراحت شده بود، از جای برخاست و با یونس گلاویز شد و گفت تو تظاهر به ایمان می كنی و در دل نسبت به دین شك داری، اگر این كودك حجت خدا در زمین باشد، حتی اگر یك روز از عمر او گذشته باشد، گویا صد سال دارد، سخن او سخن امام كامل و بالغ است و اگر این چنین نباشد؛ حتی اگر هزار سال سن داشته باشد، همانند یكی از مردمان عادی است، سپس گفت: این گونه می بایست درباره امامام معصوم (ع) اعتقاد داشت 

اثبات الوصیة، ص 234و سیره پیشوایان، ص .539

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

ریان بن صلت

 بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ریان خود می گوید:

« بیرون منزل امام رضا (ع)در خراسان ایستاده بودم كه معمر؛ با یكی از اصحاب و اطرافیان آن حضرت خواست وارد منزل آن حضرت شود. گفتم: حال كه نزد امام (ع)می روی از مولایم بخواه تا یكی از لباسهایش و چند درهم از سكه هایی را كه نام مبارك ایشان بر آن ضرب شده است، به من اعطا فرماید.

معمر گفت: وقتی وارد منزل امام (ع)شدم، پیش از آنكه من سخنی بگویم، امام (ع)فرمود: ای معمر آیا ریان نمی خواهد تا ما او را از لباس خود پوشانده، از پولهایمان مقداری به او ببخشیم؟

گفتم: سبحان اللّه! این همان خواسته ریان است كه بیرون از منزل شما به من گفت.

امام (ع)تبسمی كرد و فرمود: همانا مؤمن به مقصود می رسد، از او بخواه تا وارد شود.

ریان خود ماجرا را ادامه می دهد و می گوید:

وقتی وارد شدم، سلام گفتم، امام (ع) سلامم را پاسخ داد و یكی از لباسهایش را به من داد و به هنگام رفتن نیز سی درهم در دستم گذاشت.»(1)

(1) قرب الاسناد، ص 342المناقب ابن شهر آشوب، ج 4ص 369رجال كشی، ص .546

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

همسنگر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

صحبت‌های ما خیلی کوتاه بود، اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تأکید کرد؛ او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد. شاید کسی که به خواستگاری می‌رود بگوید همسر و همدم می‌خواهد، اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد.
بعد از چند سال به او گفتم: «ما که الآن در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواستی چی بود؟» او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الآن ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم، به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند.»
راوی: همسر شهید
منبع: ابروباد
شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

حکمت برخی حوادث

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا می کرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک بسازد تا خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟» صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب برخاست. آن کشتی می آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

آسان می توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می رسد کارها به خوبی پیش نمی روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم، زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند...

 

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

اهمیت یاد گرفتن قرآن توسط فرزند و تاثیر آن بر پدر و مادر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند

و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد

گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:

دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد

منبع : مجموعه شهرحکایات

امام صادق علیه السلام  می فرماید، شخصی گفت من از داشتن فرزند کوتاه می آمدم تا اینکه روزی در عرفه جوانی را در کنار خود دیدم که دعا می کرد و می گریست و می گفت: خدایا، ای پروردگارم، پدر و مادرم را پدر و مادر را، (دریاب) وقتی این را شنیدم به داشتن فرزند رغبت نمودم.[وسائل ‏الشيعة، ج 15، ص 96}

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

داستان کوتاه از زندگی امام رضا علیه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرّحیم

 

مأمون گفته بود امام را پشت سر هارون خاک کنند.

کلنگ زمین را نشکافت . اباصلت می‌گفت:”امام روزی خاک چهارگوشه را بویید ، گفت :این گوشه مدفن من است، اگر همه ی کلنگ های خراسان را بیاورند، سه طرف دیگر شکافته نخواهد شد.”

مجبور شدند امام را جلوی هارون دفن کنند.

قبر امام قبله ی هارون شده بود.

                                                               برگرفته از کتاب «آفتابِ هشتمین» از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

پایداری عبدالله بن حذاقه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرّحیم 


عبدالله بن حذاقه از سابقین در اسلام است و به حبشه مهاجرت کرد. او به همراه عدّه ای هجرت کرده بودند که اسیر رومیان شدند. رومیان آن ها را در بین راه گرفتند و با خود بردند. بعد به آنان گفتند که باید نصرانی شوید. سرکردۀ رومیان گفت که یک تشت بزرگی بیاورند. ظرف را آوردند. آن را پر از روغن زیتون کرده و جوش آوردند. یکی از این اسرا را آوردند و به او گفتند: یا نصرانیت را بپذیر یا تو را در این دیگ جوشان می اندازیم. گفت: نصرانی شدن را قبول نمی کنم. او را در برابر چشمان عبدالله بن حذاقه، در این دیگ انداختند. زمان زیادی نگذشت که استخوان های او بیرون آمد. این ها جزء مسلّمات تاریخ ما است و در آن شبهه ای نیست.

رومیان به عبدالله بن حذاقه رو کردند و گفتند: دست از اسلام بردار و نصرانیت بیاور وإلا سرنوشت تو نیز همین خواهد بود. عبدالله شروع کرد به گریه کردن. سرکردۀ رومیان به او نگاهی کرد و گفت: او ترسیده است، رهایش کنید. عبدالله گفت: من نترسیدم. ببینید چه می گوید! از خوف هیچ خبری نیست. گفتند: پس چرا گریه می کنی؟ گفت: گریۀ من از این است که چرا من فقط یک جان دارم که در راه حق بدهم. بعد این طور گفت: ای کاش به عدد موهای بدنم، جان داشتم، که در دیگ می انداختید و استخوان هایم بیرون می آمد و دوباره می انداختید، باز بیرون می آمد.

گفتم این قضیه، یک واقعۀ مسلّم تاریخی است و این را همه نوشته اند. عبدالله بن حذاقه از شخصیت های بزرگ اسلام است. من اینجا یک سؤال دارم: اگر عبدالله می خواست به بهشت برود و تنعّمات اخرویّه را به دست آورد، آیا یک دفعه مُردن کافی نبود؟ پس چرا می گوید: کاش چندین جان داشتم و چندین بار کشته می شدم؟

منبع کتاب سلوک عاشورایی مجتبی طهرانی 


اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

از این جا شروع شد

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
 
فراموش نمی‌کنم یک‌بار زمستان بسیار سردی بود. با‌هم در حال بازگشت به خانه بودیم.پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می‌لرزید. فورا کاپشن گران قیمت خودش را درآورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته‌ای اسکناس از جیبش، به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت: جوون، خدا عاقبت به خیرت کنه.

برگرفته از کتاب حر انقلاب
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

آزمودن خداوند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امام صادق علیه السلام می فرماید:

روزی حضرت عیسی علیه السلام بربالای بلندی ایستاده بود.

ابلیس بر او عیان شد و گفت:

تو که می گویی خداوند برهرکاری تواناست، از این بلندی خودت را پائین بینداز تا خداوند تو را نگه دارد.

حضرت فرمود:

سزاوار نیست بنده ای بخواهد خدا را آزمایش کند، بلکه اوست که بندگانش را می آزماید. آن معجزات را خداوند به من اجازه داده و این را اجازه نفرموده است.(1)

پی نوشت

[1] بحارالأنوار، ج 60، ص 252.

منبع : ما و ابلیس، ص: 263؛ غضنفری، علی

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 آیا در ما خیری هست...

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


امام باقر (علیه‌ السلام) فرموده‌ اند اگر خواستی بدانی که در تو خیری هست یا نه، به دلت بنگر.
اگر اهل طاعت خدا را دوست داشت و از اهل معصیت بدش می‌ آمد، در تو خیری هست و خداوند تو را دوست می‌ دارد؛ اما اگر دلت از اهل خدا بدش می‌ آید و اهل معصیت را دوست می‌ دارد، در تو هیچ خیری نیست و خداوند تو را دوست ندارد و هر انسانی با کسی‌ است که او را دوست دارد.


📚 منبع: اصول کافی، جلد ۳، صفحه ۱۹۲

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

منع کردن جشن آتش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

افرادی که درصدد بودند با برنامه ریزی دقیقی آتش پرستی را در ایران زنده کنند، مراسم جشن آتش را برپا و شاه را به این مراسم دعوت کردند.

وقتی خبر برگزاری این مراسم و دعوت از شاه به آقای بروجردی رحمه الله رسید، عصبانی شد و پیکی فرستاد تا شاه را از حضور در این مراسم باز دارد. وقتی فرستاده آیت اللّه بروجردی پیام اعتراض ایشان را به شاه رساند، شاه گفت: «آتش که چیزی نیست. ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا کنیم.» فرستاده (آیت اللّه سید موسی شبیری زنجانی) گفت: «بله، آقا خودشان می دانند که آتش چیزی نیست، ولی می فرماید: چنانچه شما در این مراسم شرکت کنید، بیگانگان در خارج از ایران این گونه تبلیغ می کنند که آتشی را که پیامبر اسلام هزار و چهارصد سال پیش خاموش کرده است، شاه دوباره روشن کرده است.» این سخنان، شاه را به فکر واداشت و دستور داد این مراسم به کلی لغو شود

الگوی زعامت، صص 186 و 187

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

حدیثی بسیار بسیار جالب و منحصر به فرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

حدیثی است که در بین احادیث ،سنداً و متناً، منحصر به فرد است ؛ پیشنهاد می شود متن عربی را هم حتما بخوانید

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ ؛ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ ؛ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ؛ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ ، عَنِ الْحَسَنِ ، عَنِ الْحَسَنِ :‏ أَنَ‏ أَحْسَنَ‏ الْحَسَنِ‏ ، الْخُلُقُ الْحَسَنُ.

 

حدیث کرد برای ما ابوالحسن ، که او روایت کرد از ابوالحسن ، که او نیز روایت کرده از ابوالحسن ، که او شنید از حسن که او گفت شندیم از حسن که او شنیده بود از امام حسن علیه السلام ؛ که ایشان فرمودند که : همانا حسن ترین  حسن ها ؛ خُلق حسن است (نیکوترین نیکوها ؛ خلق نیکوست)

منبع: بحار الأنوار ، جلد ‏۶۸،  صفحه  ۳۸۶،  باب ۹۲

حسن های موجود در سلسله ی حدیث چه کسانی اند؟

فأما أبو الحسن الأول فمحمد بن عبد الرحیم التستری

و أما أبو الحسن الثانی فعلی بن أحمد البصری التمار

و أما أبو الحسن الثالث فعلی بن محمد الواقدی

و أما الحسن الأول فالحسن بن عرفه العبدی

و أما الحسن الثانی فالحسن بن أبی الحسن البصری

و أما الحسن الثالث فالحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام

 

داستانک: (بد اخلاقی)

آیت الله مظاهری،در کتاب ارزشمند «تربیت فرزند ، از دیدگاه اسلام» به نقل از یکی از بزرگان، می آورند:

فردی را می شناختم که آدم خیلی خوبی بود. در خواب دیدم روز قیامت شده و او به شکل سگ درآمده است. به او گفتم تو که آدمی خوب، با ایمان و با تقوا بودی، چرا سگ شده ای؟

گفت: وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه!

بعد به من گفت : بیا برویم قبرم را نگاه کن

جلو رفتم و دیدن ته قبرش سوراخ است

گفت:وقتی مرا داخل قبر گذاشتند ، قبر چنان مرا فشار داد که تمام روغن من گرفته شد و رفت در این سوراخ.

اگر سوراخ تنگ نبود ، روغنها را نشانت می دادم

منبع: کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام صفحه ۱۰۱ [با تلخیص]

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

خدا هم قبول کرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

 

نقل است که ابراهیم ادهم گفت:

شب ها فرصت می جستم تا کعبه را از طواف خالی یابم و حاجتی بخواهم، ولی فرصتی نمی یافتم. تا شبی باران زیادی آمد. من فرصت را غنیمت شمردم، به طرف کعبه رفتم، آن جا را خلوت یافتم. طواف کردم و دست در حلقه زدم و عصمت از گناه خواستم.

ندایی شنیدم که گفت: تو عصمت از گناه می خواهی و همه خلق این را از من می خواهند. اگر به همه عصمت دهم، دریاهای غفوری و غفاری و رحیمی و رحمانی من کجا رود و به چه کار آید؟

پس گفتم: «اللهم اغفر لی ذنوبی».

[1] موسوى زنجان رودى، حكايتهاى شهر عشق، ص 111 و 112.

 منبع : رحيم كارگر، داستان‏ها و حكايت‏هاى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 15، 138

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

شجاعت امام خمینی ره

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم

 

هر ماشینی که می خواست وارد دربار شود رنگ آن باید مشکی می بود. و حتما یک سرنشین می داشت. او باید دم در ورودی از ماشین پیاده می شد و کلاهش را بر می داشت. لباس ملاقات می پوشید و وقتی وارد اتاق می شد می ایستاد تا اجازه نشستن بیابد. حتی وضع طوری بود که چند ساعت قبل به فرد آداب ملاقات را یاد می دادند.

اما حضرت امام سوار ماشین سفید رنگی شد و به درب کاخ که رسید گفت: «روح الله از طرف آیت الله العظمی بروجردی».
نگهبان گفت: «باید از ماشین پیاده شوید». امام گفت: «پس بر می گردم».
نگهبان هم بالاجبار درب را باز کرد. و ماشین تا دم در کاخ رفت.
با همان وضعیت و بدون تغییر لباس داخل شدند و روی صندلی شاه نشستند! شاه که وارد شد صندلی نبود و مجبور شد بایستد تا صندلی بیاورند.
به شاه گفت: «آیت الله بروجردی فرمودند که قاتلین بهائیان ابرقو باید آزاد شوند».
شاه گفت: «شاه مشروطه چنین کاری از دستش بر نمی آید». دوباره پیام آیت الله را تکرار کرده بلند می شوند و می روند.
هیبت امام شاه را گرفته بود و همان روز فرمان آزادی قاتلان بهائیان صادر شد.

منبع: حاشیه‌ های مهم‌تر از متن، ص ۴۸ و ۴۹؛ به نقل از: خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص۲۲۸٫

 

این عزتی که امام برای انقلاب به ارمغان آوردند، نتیجه شجاعت بود.
بدون شجاعت مگر کسی می تواند در اعلامیه خود بگوید «من سینه ی خودم را برای آماج گلوله ها آماده کرده ام».

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

جوان و تفکر درباره لذات

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم 

 

یکی از کتاب های بسیار مفیدی که برای جوانان نوشته شده است، کتاب «حکت نامه جوان» به قلم آیت الله ری شهری است.

یکی از بخشهای این کتاب، پیرامون «اندیشیدن بسیار درباره لذتها و شهوات» است.

این که کسی در ذهنش پیرامون مسائل شهوانی بسیار بیاندیشد، برایش آفت خواهد داشت.

حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «مَنْ کَثُرَ فِکرُهُ فی اللَّذّاتِ غَلَبَتْ عَلَیْهِ»؛ هر که زیاد درباره لذتها بیندیشد، آن لذتها بر او چیره شوند. [غررالحکم، ح ۸۵۶۴]

 

داستانک:

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در جمع حواریون نشسته بودند.

حواریون به عیسی علیه السلام عرض کردند: آموزگار راه هدایت! ما را از نصایح و پندهایت بهره مند ساز.

عیسی علیه السلام: پیامبر خدا موسی علیه السلام به اصحاب فرمود؛ سوگند دروغ نخورید، ولی من می گویم سوگند – خواه دروغ و خواه راست نخورید.

آنها عرض کردند: ما را بیشتر موعظه کن.

حواریون از ایشان به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت :‌ زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند.[سفینه البحار، ج ۳، ص ۵۰۳]

 

کسی که فکر گناه می کند، کم کم قلبش سیاه می شود.

وقتی از آیت الله العظمی بهجت(رحمت الله علیه) پرسیدند برای درمان وسواس های ذهنی چه کنیم فرمودند:

بسیار ذکر «لاإله إلا الله» بگویید.

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

در گهواره و مسائل خانوادگی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

یکی از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام ، به نام یعقوب سرّاج حکایت کند:
روزی به قصد ملاقات و زیارت مولایم، حضرت صادق آل محمّد علیهم السلام به منزل ایشان رفتم، هنگامی که وارد شدم، دیدم که آن امام بزرگوار کنار گهواره شیرخوارش، حضرت ابوالحسن موسی کاظم علیه السلام ایستاده؛ و جهت دل گرم کردن و آرام نمودن نوزاد، با او سخن می گوید.
مدّت زیادی بدین منوال طول کشید؛ و همچنان من در گوشه ای نشسته و نظاره گر آن ها بودم تا آن که سخن راز امام با نور دیده اش علیه السلام به پایان رسید.
آن گاه من از جای خود برخاستم و به سمت آن امام مهربان رفتم، همین که نزدیک آن حضرت قرار گرفتم، فرمود: آن نوزاد، بعد از من، مولایت خواهد بود، نزد او برو و سلام کن.
پس اطاعت کردم و نزدیک آن نوزاد و نور الهی رفتم و سلام کردم، با این که او کودکی شیرخواره در گهواره بود، خیلی زیبا و با بیانی شیوا جواب سلام مرا داد.
و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت: حرکت کن و به سوی منزل خود روانه شو و آن نام زشت و نامناسبی را که دیروز برای دخترت برگزیده ای تغییر بده، چون خداوند متعال صاحب چنین نام و اسمی را دشمن داشته و غضب دارد و او مورد رحمت الهی قرار نخواهد گرفت -.
یعقوب سرّاج در ادامه گوید:
یک روز قبل از آن که خدمت حضرت برسم، خداوند متعال دختری به من عطا کرده بود، که نام او را حُمیراء نهاده بودیم؛ و کسی هم آن حضرت را از این موضوع آگاه نکرده بود؛ و با این که آن حضرت، طفلی شیرخوار در گهواره بود، به خوبی از درون مسائل خانوادگی ما آگاه بود.
و بعد از آن که چنین علم غیبی از آن طفل معصوم آشکار گشت و مرا در تغییر و انتخاب اسم مناسبی برای دخترم نصیحت فرمود، امام جعفر صادق علیه السلام مرا مورد خطاب قرار داده و اظهار نمود: ای سرّاج! دستور و پیشنهاد مولایت را عمل کن، که موجب سعادت و خوشبختی شما خواهد بود.
یعقوب گوید: من نیز اطاعت امر کردم و نام دخترم را به نام مناسبی تغییر دادم.

اصول کافی: ج 1، ص 310، ح 11، إثبات الهداة: ج 3، ص 158، ح 12

امام کاظم علیه السلام:

بدانید که بهاى تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.

شهادت مظلومانه ی هفتمین مولای غریب شیعیان تسلیت باد.

شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

فرزند فراموشکار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

فرزند یکی از سران ممالک در خاطرات خود می گوید: سال ها پیش، شبی دیر وقت، در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: مادرت می خواهد تلفنی با شما صحبت کند. خیلی تعجب کردم این چه کار مهمی است که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده اند. خواب آلود پای تلفن رفتم؛ مادرم بدون مقدمه گفت:

«سلام پسرم! به تو تبریک می گویم، امشب، شب تولد توست.» با اوقات تلخی جواب دادم: همین؟! این موقع مرا از خواب بیدار کردی که شب تولد من است؟

- مگر ناراحت شدی؟

- البته که ناراحت شدم مادر جان! این کار را می توانستی فردا صبح انجام دهی.

مادرم با خنده گفت: ناراحت نشو عزیزم، 29 سال پیش از این، درست در همین ساعت مرا از خواب خوش بیدار کردی، درد شدیدی عارضم کردی، اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردی، مرا مجبور کردی بیمارستان بروم.

دکتر و پرستار دورم جمع شدند، چه شده؟ چه خبر است؟ هیچ.

معلوم شد آقازاده می خواهند تشریف بیاورند، در حالی که سرکار، صبر نکردید صبح روز بعد تشریف بیاورید و بی جهت عده ای را از خواب خوش محروم نسازید.[1]

پی نوشت ها

[1] مادر، ص 405

منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ پدر، مادر شما را دوست دارم، ص:172
 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

پیامبر رحمت(ص)
.
دعای مادر از موانع اجابت دعا می گذرد.
.
مشکات الانوار:۲۷۲

​عدالت علی (ع)، مرد مسیحی را مسلمان کرد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در زمان خلافت امام على (علیه السلام) در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. على (علیه‌السلام) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروخته‏‌ام و نه به کسى بخشیده‏‌ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته‏‌ام. قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى‏‌گویى؟ او گفت: این زره مال خود من است و درعین‌حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى‏‌کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضى رو کرد به على (علیه‌السلام) و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منکر است، علی‌هذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى. على (علیه‌السلام) خندید و فرمود: قاضى راست مى‌‏گوید، اکنون مى‌‏بایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد.

مرد مسیحى که خود بهتر مى‏‌دانست که زره مال کیست، پس‌ازآنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از على (علیه‌السلام) است. طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (علیه‌السلام) در جنگ نهروان مى‏‌جنگد.

منبع: الامام على، صوت العداله الانسانیه، صفحه ۶۳

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

خورشيد چراغكی ز رخسار عليست
مه نقطه كوچكی ز پرگار عليست
هر كس كه فرستد به محمد صلوات
همسايه ديوار به ديوار عليست

ولادت امام علی (ع) و روز پدر مبارک باد🌹

 

احترام سوگند

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

گویند: یکی از بزرگان شبی دو رکعت نماز گذارد و سپس از خدا با اشک و آه و الحاح درخواست نمود که بنده ای از عباد مقرّب الهی را ببیند.

دعای وی به اجابت حق رسید و شب هنگام در خواب، قهوه چی محله خود را بخواب دید. وی غافل از اجابت دعایش روز بعد هم به درگاه حق مناجات نمود و درخواست دیدن بنده ای مقرّب نمود و شب دوم نیز همان قهوه چی را به خواب دید و این حالت سه بار تکرار شد. روز سوم برای کشف این راز سوی قهوه چی رفت و جریان مناجات سه شب خویش را مطرح کرد و از او خواست که از اعمال یا عملی که موجب این قرب به حق شده است، او را خبر دهد.

قهوه چی هر چه بیشتر استنکاف می ورزید، او به اصرار خود می افزود، و به هر حال قهوه چی بیشتر از آن مقاومت ننمود و قبول کرد که ماجرائی که شاید همان باعث رسیدنش به این منصب باشد، بازگو کند، به شرطی که تا زنده است، مطرح نشود.

وی گفت: در شب عروسی هنگامی که به حجله رفتم، متوجه شدم که همسرم دختر نیست و بکارت او زایل شده است. به شدّت عصبانی و مضطرب شدم، خودم را کنار کشیدم و خواستم از حجله خارج شده و مردم را به آن خبر دهم و طبعاً او را از منزل بیرون نمایم. در این حال بودم که همسرم دامن مرا گرفت و در حالی که می گریست، گفت: مرا رسوا مکن که خدا تو را در دنیا و آخرت آبرو دهد، قدری فکر کردم که این خبر اگر منتشر شود، چه می شود!

به خاطر آن سوگند و احترام به اسم جلاله، بر آن مصیبت صبر کردم و تاکنون با او به خوبی زندگی کرده ام و البته هیچگاه خطائی از او ندیده و راضی از زندگی با او هستم.

 

منبع : غضنفری، علی؛ اخلاق در قرآن و سنت حاوی یکصد مبحث اخلاقی، ج 1، ص: 479
 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

مصیبت گوارا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

شهید ثانی زین الدین الجبعی العاملی (911 965 ق) چنین نقل نموده: هنگامی که عبد الله بن مطرف در گذشت، پدرش مطرف بالباسهای نو و در حالی که خود را معطر کرده بود در برابر مردم ظاهر شد.

در این حال بستگانش بر او ایراد گرفتند که: عبد الله پسرت مرده است و تو این گونه در میان ما آمده ای؟!
مطرف گفت: آیا باید گریه کنم، درحالی که پروردگارم به سه ویژگی مرا وعده داده سه ویژگی و امتیاز الهی عبارت است از الف: صلوات پروردگار ب: رحمت پرودگار ج: هدایت.

و این ویژگی ها برای کسانی است که می خواهند از این دنیا به سوی خدا بروند و خداوند می فرماید: الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انالله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون**بقره/ 157 156.

یعنی: آنها کسانی هستند که هرگاه مصیبتی به ایشان می رسد می گویند ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم اینها، همان ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدایت یافتگان هستند)). آیا باز هم بعد از این باید گریه کنم؟
سپس این مصیبت بربستگان وی آرام شد

ر.ک: ماهنامه بشارت، شماره 13/ 64. سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن 1/ 200 به نقل از: مسکن الفؤاد/ 38.

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

یک نصیحت!

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

 شخصی آمد خدمت امام صادق علیه السلام شروع کرد از تنگدستی خودش گفتن که خیلی فقیر شده ام، خیلی ناچارم و درآمدم کفاف خرجم را نمی دهد، و چنین می کنم و چنان. حضرت به یکی از کسانشان فرمود: برو فلان مقدار دینار تهیه کن و به او بده، تا رفت بیاورد، آن شخص گفت: آقا! من والله مقصودم این نبود که از شما چیزی بخواهم. فرمود: من هم نگفتم که مقصود تو از این حرفها این بود که از من چیزی می خواهی، ولی من یک نصیحت به تو می کنم؛ هر بیچارگی و سختی و گرفتاری که داری برای مردم نقل نکن، زیرا کوچک می شوی. اسلام دوست ندارد مؤمن در نظر دیگران کوچک باشد؛ یعنی صورت خودت را با سیلی هم که شده سرخ نگه دار، عزّت خودت را حفظ کن. علی (علیه السلام) هم می گوید:”وَرَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ” آن کسی که درد خودش را، بیچارگی خودش را برای دیگران می گوید، آبرو و عزت خود را از بین می برد. همه جا می گوید: آقا! ما خیلی بیچاره هستیم، اوضاع ما خیلی بد است، چنین است و چنان، اینها را نگو. آبرو از هر چیز عزیزتر است، عزت مؤمن از هر چیز دیگری گرامی تر است.

[ مرتضی مطهری ، آزادی معنوی ، صدرا ، چاپ سی و هفتم ، 1386 ، ص 204 و 205]

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

آبلیموی تقلبی وبال عطار باشی   

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

صاحب منتخب التواریخ می نویسد در کربلا عطاری که مشهور به تقوا بود مریض می شود و مرضش طولانی می گردد یک نفر از دوستان به عیادتش می رود و می بیند از وسائل زندگی و خانه چیزی برایش نمانده، حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست، این آقای تاجر به چنین روزی افتاده است! پسرش وارد شد گفت: پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخرم، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟ دوست عیادت کننده پرسید مطلب چیست؟ گفت: من در کربلا نمایندگی فروش آبلمیوی شیراز داشتم، آبلیمو وارد می کردم به مبلغ گزاف می فروختم، ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیبها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است، روز اول کاری نکردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبلیمو را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد، دو برابر و بعد چند برابر کردم، مردم بیچاره هم ناچار می خریدند بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه گران می کنم می خرند ولی تمام می شود، شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم، مال فراوانی به دست آوردم، لیکن چندی بعد بستری شدم، در اثر این بیماری آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی همین متکا باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟ فاعتبروا یا اولی الابصار(1).

1-قلب قرآن، 176

عجب حکایتی...! نویسنده : سید ابوالحسن حسینی

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

پاداش خویشتن داری (ابن سیرین)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

ابن سیرین مردی بزّاز بود، می گوید:

در بازار شام در مغازه خود برای فروش پارچه نشسته بودم، زنی جوان وارد مغازه شد در حالی که حجاب کامل اسلامی را رعایت کرده بود!

از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه می خواست به او عرضه کردم، گفت: پسر سیرین! این بار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما این بار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان.

من بی خبر از نقشه شومی که او برای من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روی و موی برداشت و در برابر من کمال طنازی و عشوه گری آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکی گرفتار آمده ام، بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضای حاجت را از او پرسیدم، گفت: گوشه حیاط است، به محل قضای حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرت آور بیرون آمدم.

چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانی شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد.

سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباس هایم را عوض کردم و بدن را از آلودگی شستم، عنایت خدا به خاطر و رعی که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غیب به روی دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد.

منبع : انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی: 8/ 255
 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم