⏰نشکن من نمی گویم

 

✨﷽✨

 

✍یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد، روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد،در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت بگو لااله الا الله، او در جواب میگفت "نشکن نمیگویم" 
ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی نشکن نمیگویم.
وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت،هنگام احتضار شما میگفتید بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم  نشکن "لااله الا الله" نمیگویم.

📚هزار و یک داستان: نویسنده محمد محمدی اشتهاردی


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم

شهید حمید باکری

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سالروز شهادت شهید حمید باکری
شهادت ۶ اسفند ۱۳۶۲

ان ربک لبالمرصاد

پسردایی حمید درباره دوران اقامت حمید در آلمان می گوید: حمید روی تابلویی نوشته بود: «ان ربک لبالمرصاد» و به دیوار اتاق نصب کرده بود. کم حرف می زد، مگر حرف های جّدی. در نوشته هایش خواندم: «برای فراز از گناه، با خواند قرآن، نماز، مطالعه و ورزش خودت را مشغول کن.» خودش می گفت: «قبل از سفر به آلمان، حساب خودم را با خودم تصفیه کردم. برای بازبینی و شناخت عمیق در اعمال، آنچه از خود می دانستم را به روی کاغذ آوردم، تا با تجزیه و تجلیل آن، نقاط ضعف و قوت را به دست آورم و بدانم در مجیط خارج امکان چه خطراتی برای من هست و بتوانم با شناخت آن، خود را کنترل کنم.»

─🍃🌸🍃🌸🍃─
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

 

پدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
آیت الله مرعشی
روزی مادرم أمر کرد که پدر را برای ناهار صدا کنم. به اطاقش رفتم دیدم خواب است. دلم نیامد بیدارش کنم. اما أمر مادر را چه می‌کردم؟!. صورت به پای پدر نهاده بوسیدم. بیدار شد گفت: شهاب الدین تویی بابا؟ عرض کردم: بله آقا جان. همان دم دست به دعا برداشت که بارالها: «پسرم را از خدمت‌گزاران دین قرار بده». اکنون اگر به جایی رسیدم از برکت همین دعاست. (تلخیص از: هزارو يك نكته، ص44)

 شهید مطهری
گاهی که به اسرار وجودی خود و کارهایم می‌اندیشم، احساس می‌کنم یکی از مسائلی که باعث خیر و برکت در زندگی‌ام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوانی بوده است که به والدین خود به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری کرده‌ام.
 (وبگاه استاد مطهری)


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

 

علی اینگونه بود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


در احوالات حضرت علی علیه السلام آورده اند که روزی امیرالمؤمنین اشتها کردند که جگر کباب شده ای را با نان نرم بخورند. همین طور این امر تا یک سال طول کشید و ابراز نمی کردند. روزی از روزها، در حالی که روزه بودند، به حضرت امام حسن علیه السلام این مطلب را گفتند. امام حسن برای حضرت، غذای مورد نظر را آماده کرد. وقتی هنگام افطار شد، سائلی به در خانه آمد و درخواست غذا کرد. علی علیه السلام فرمود: «ای نور دیده من! این طعام را بردار و به این سائل بسپار؛ برای آنکه ما فردای قیامت در صحیفه اعمال خود نخوانیم که «و یوم یعرض الذین کفروا علی النّار اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدّنیا و استمتعتم بها فالیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تستکبرون فی الارض بغیر الحق و بما کنتم تبسقون؛ (احقاف، 20) آن روز که کافران را بر آتش عرضه می کنند (به آنها گفته می شود) از طیبات و لذائذ در زندگی دنیای خود استفاده کردید و از آن بهره گرفتید اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استکباری که در زمین به ناحق کردید و به خاطر گناهانی که انجام می دادید جزای شما خواهد بود.»
منبع : هزار و یک داستان از زندگانی امام علی، ص419

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم

اذان، تلفن خدا


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حاج عبدالرزاق زین الدین، پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین، می گوید: شهید رجایی ـ رحمة الله علیه ـ می فرمود: چطور وقتی تلفن زنگ می زند، شما مضطربید که زود بروید و جواب دهید تا آقایی که پشت خط هست زیاد معطل نشود، حتی اگر در نماز هستید، نماز را سریع می خوانید تا بیایید جواب تلفن را بدهید! اذان که می گویند، خداوند پشت خط است; وظیفه ما این است که لبیک بگوییم.

به نقل از: مجله خیمه، شماره 8، آبان 82، ص 22

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

 

از کسی چیزی نخوا

بسم الله الرحمن الرحیم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌺

🍃 امام صادق(عليه السلام) فرمود: گروهي از انصار نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده سلام کردند و گفتند: يا رسول الله حاجتي داريم، حضرت فرمود: بگوييد

🍃 گفتند: حاجت بزرگي است! فرمود: چيست؟ عرض کردند: مي‌خواهيم براي ما نزد خداوند بهشت را ضمانت نمايي!
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سر خويش فرو انداخته پس از اندکي سر را بلند نمود و فرمود:

✨ من اين کار را مي‌کنم به شرط آنکه از هيچ کس هيچ چيز درخواست نکنيد!

🍃 حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: گاهي مي‌شد يکي از ايشان در مسافرت تازيانه‌اش (از روي اسب يا شتر) به زمين مي‌افتاد، ولي خوش نمي‌داشت به ديگري بگويد تازيانه را به من بده

🍃 مبادا که درخواست کرده باشد، خودش پايين مي‌آمد و برمي‌داشت! و گاهي مي‌شد که بر سر سفره‌اي بود و ديگر همنشينان به آب نزديکتر بودند ولي او از آنان تقاضا نمي‌کرد، خودش بر مي‌خواست و آب مي‌نوشيد

📚 منبع: وسائل الشيعه، جلد ۶، صفحه ۳۰۷

الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم

گریه امام حسن مجتبی علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه امام حسن (ع ) در بستر شهادت و سفر آخرت ، قرار گرفت ، گريه مى كرد، يكى از حاضران عرض كرد:
((اى پسر رسول خدا! آيا با آنهمه مقام ارجمندى كه در پيشگاه رسول خدا(ص ) دارى ، و آن حضرت درباره تو چنين فرمود، و بيست بار، پياده به حج رفته اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف نموده اى ، و حتى كفشت را به مستمندان داده اى ، چرا گريه مى كنى ؟)).
امام حسن در پاسخ فرمود:
انما ابكى لخصلتين ؛ لهول وفراق الاحبة
:((همانا درباره دو چيز گريه مى كنم : 1- از وحشت روز قيامت (كه هر كس ‍ براى نجات خود به هر جا سر مى كشد تا به آن پناه ببرد، و پناهى نمى بيند) 2- و فراق و جدايى دوستان ))

 اصول کافی باب مولد الحسن بن على (ع )، حديث يك ، ص 360 - ج 1.
 ‏داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱
محمد محمدى اشتهاردى


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

🔅آنجا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

🔸ملّا محسن فیض کاشانی (ره) در عالم رؤیا شیخ طوسی (ره) را می‌بیند. می‌پرسد آقا! آنجا چه خبر است؟

- اینجا خبری نیست، خبرها آنجاست!

▪️ملّا تعجّب می‌کند.

🔺شیخ می‌‌گوید: هر چه هست در دنیاست. من امروز مغموم هستم می‌توانستم کار بیشتری انجام بدهم و ندادم.


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
 

💚مهمان امام حسین (علیه السلام) :

بسم الله الرحمن الرحیم

شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :
در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. 
شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود.
به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. 
غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، 
یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. 
از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، 
برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. 
شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی.
📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم

پیام كوبنده به شاه سركش، در مورد حق الناس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یكى از پیامبران از طرف خدا به میان قومى فرستاده شد، آن قوم شاهى ستمگر داشتند كه با سركشى و طغیان خود، خون بى گناهان را مى ریخت و اموال مردم را چپاول مى كرد.

خداوند به آن پیامبر وحى كرد: نزد آن شاه جبار و سركش برو و از قول من به او بگو: من تو را بر مردم نگماردم كه خونشان را بریزى و اموالشان را چپاول كنى، بلكه تو را گماردم تا با رساندن حق مظلومان به آنها صدا و ناله مظلومان را از من باز داری. چرا كه من از ستمى كه به آنها شده و از حق الناس آنها نگذرم، گرچه آنها كافر باشند. (فانى ادع ظلامتهم و ان كانوا كفارا)

منبع:
اصول کافی - باب الظلم ، حدیث 14، ص 333 - ج 2

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

«امام جعفرصادق(علیه‌السلام)»:

لَیسَ بِوَلِیٍّ لی مَن أَكَلَ مالَ مؤمنٍ حَراماً.

هر کس مال مؤمنی را به ناحق بخورد پیرو من نیست.

(وسائل، ج ١٢، ص ٥٣)

هیچ کس برای من نمی گرید

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

می گویند زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند.

زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند.

زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا دو سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد.

منهاج الشارعین - منهج ۱۳، ص۵۹۳

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم

 


کانال ما در تلگرام

کانال ما در تلگرام

افتادگی آموز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مرحوم شهید ثانی، درباره فروتنی برابر معلم حکایت جالبی را بیان کرده‌است:

حمدان اصفهانی می‌گوید:

در حضور شریک به سر می‌بردم، ناگاه یکی از فرزندان خلیفه عباسی وارد شد. به دیوار تکیه کرد و پرسشی درباره یکی از احادیث با شریک در میان گذاشت، ولی شریک به او توجهی نکرد و چهره‌اش را به سوی ما برگرداند. فرزند خلیفه سؤال خود را تکرار کرد، ولی باز هم شریک بی‌اعتنایی کرد. فرزند خلیفه خطاب به شریک گفت: «آیا نسبت به فرزندان خلفا، تحقیر و توهین روا می‌داری؟»

شریک گفت: «نه، ولی علم و دانش در پیشگاه خدا، شکوهمندتر و برتر از آن است که من [به دلخواه دیگران] آن را تباه سازم.»

فرزند خلیفه آمد و دوزانو در برابر شریک نشست. شریک به او گفت باید بدین‌سان جویای علم شود. [و دانش را با تواضع و فروتنی کسب کند.]

 

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

کشته شدن محمد بن ابی بکر به دست معاویه

بسم الله الرحمن الرحیم


معاویه، عمرو بن عاص را با شش هزار تن به مصر فرستاد، در حالى كه محمّد بن ابى بكر عامل و كارگزار على علیه السّلام در مصر بود. عمرو حركت كرده و در نزدیكی هاى مصر فرود آمد. طرفداران عثمان پیرامون او جمع شدند و او در بین آنها اقامت كرد و به محمّد بن ابى بكر چنین نوشت:

"اى پسر ابوبكر، من نمى‏خواهم كه بر تو چیره شوم. آگاه باش كه مردم این شهرها بر علیه تو جمع گشته اند و همگى متحداً بر تو شوریده اند و از اینكه تو را پیروى كنند، پشیمان‏ هستند. و هرگاه كارد به استخوان برسد، تو را دستگیر می كنند. من تو را نصیحت می كنم كه از مصر خارج شوى والسلام."

همچنین عمرو نامه اى را كه معاویه خطاب به محمد بن ابوبکر نوشته بود، فرستاد. در آن نامه چنین آمده است: "ما كسى را سراغ نداریم كه پیش از تو بر عثمان ستم روا داشته و به او صدمه زده باشد. تو در شمار كسانى هستى كه بر علیه او سخن چینى كرده اى و در ریختن‏ خونش شركت داشتی. آیا گمان دارى كه من این همه را نادیده می گیرم و یا فراموش می كنم... اینك من گروهى را كه تشنه خون تو هستند و بر جهاد در راه كشتن تو، به خدا تقرب می جویند، بسوى تو روانه کردم. ..."

بالاخره عمرو بن عاص و دوستش، معاویة بن حُدَیج، پس از کشتن برخی از یاران محمد بن ابوبکر، از جمله کنانة بن بشر، او را پیدا کردند و به زندانی در مصر بردند. ابتدا از خوردن آب منعش کردند تا تشنگی او را از پا درآورد و سپس او را کشتند و در بدن الاغ مرده ای گذاشتند و آتش زدند!!! این خبر كه بگوش عایشه (خواهر محمد بن ابوبکر) رسید، براى او خیلى ناله كرد و پس از نماز، بر علیه معاویه و عمرو نفرین كرد. (1)

خبر كشته شدن محمّد بن ابوبکر كه به معاویه و یارانش رسید، خیلى شادمانى و خوشحالى كردند و خبر كشته شدن محمّد و شادمانى معاویه را كه به على علیه السّلام رساندند، فرمود: به همان اندازه كه آنها شادى می كنند، ما اندوهگینیم و از آغاز جنگ تا كنون، من درباره هیچ كس به این اندازه ناله و اندوه نداشته ام. او دست پرورده من بود و من او را فرزند خود می شمردم و این همه حزن و اندوه بی جهت نیست. ... این قربانى را در راه خدا می دهیم. (2)

در نجوم الزاهره آمده است كه سر محمد را بریدند و نزد معاویة بن ابى سفیان در دمشق فرستادند و آن سر را در آنجا گرداندند و در اسلام، این اولین سرى است كه در همه جا گردانده اند! (3)

ا
سناد:

(1) تاریخ طبری ج6 ص58 حوادث سال 38، الکامل ابن اثیر ج3 ص154 حوادث سال 38، تاریخ ابن کثیر ج7 ص313 حوادث سال38، الاستیعاب ج2 ص235، تهذیب التهذیب ج9 ص81.

(2) مروج الذهب ج2 ص39، تاریخ ابن کثیر ج7 ص314 حوادث سال38.

(3) النجوم الزاهرة ج1 ص110
.

اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم

تأكید در احترام به مادر

 بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
عربى به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! به چه كسى نیكى كنم؟

پیامبر: به مادرت.
عرب: سپس به چه كسى نیكى كنم؟
پیامبر: به مادرت.
عرب: سپس به چه كسى نیكى كنم؟
پیامبر: به مادرت.
عرب: سپس به چه كسى نیكى كنم؟
پیامبر: به پدرت.

منبع:

اصول کافی - باب البر بالوالدین، حدیث 9، ص 159 و 160، ج 2 -نظیر این مطلب ، حدیث 17، ص 162.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم


امام صادق(ع) فرمود:

برترین کارها عبارتست از: 1 - نماز در وقت 2 - نیکی به پدر و مادر 3 - جهاد در راه خدا.

 

بحار الانوار، ج 74، ص 85.

حضرت علی اکبر علیه السلام

 بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

نقل است روزی علی اكبر (ع) به نزد والی مدینه رفته  و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او می برد، در آخر والی مدینه از علی اكبر سئوال كرد نام تو چیست؟

فرمود: علی.

سئوال نمود نام برادرت؟

فرمود: علی.

آن شخص عصبانی شد و چند بار گفت: علی، علی، علی، «ما یُریدُ اَبُوك؟» پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد.

این پیغام را علی اكبر (ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد.

ایشان فرمود: والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنایت كند نام همه آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا نماید نام همه آنها را نیز فاطمه می گذارم.

 درباره شخصیت علی اكبر (ع) گفته شد، كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم (ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. (1)

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در كتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی كه علی اكبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:

«یا قوم، هولاءِ  قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله...» ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله (ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم.

منابع:

1- منتهی الامال ، ج 1

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

از این جا شروع شد

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
 
فراموش نمی‌کنم یک‌بار زمستان بسیار سردی بود. با‌هم در حال بازگشت به خانه بودیم.پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می‌لرزید. فورا کاپشن گران قیمت خودش را درآورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته‌ای اسکناس از جیبش، به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت: جوون، خدا عاقبت به خیرت کنه.

برگرفته از کتاب حر انقلاب
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

درد بی درمان

بسم الله الرحمن الرحیم

گویند فَرَزْدَقْ شاعر بزرگ عرب سنش به صد که رسید، زخمی و دردی در شکم او پدیدار گشت.
او را پیش طبیبی بردند.
طبیب گفت باید جای زخم را داغ بنهند و در گلوی او هم از نفت سفید بریزند.
فرزدق چون این بشنید گفت می‌ خواهید طعام دوزخیان را در این جهان بخورم؟

 منبع: معجم الادباء، یاقوت بن عبدالله حموی

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

بسم رب النور

 بسم الله الرحمن الرحیم

دور امام صادق (علیه السلام) نشسته بودند و قرآن می خواندند.
قاری خواند «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا».
گفت خورشید محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است که دین را برای مردم روشن کرد.
خواند «وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا».
گفت ماه علی (علیه السلام) است بعد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).
خواند «وَ النَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا».
گفت روز، امامی است از نسل فاطمه (سلام الله علیها) که تاریکی های ظلم را از بین می برد.


📚 منبع: برگرفته از کتاب تا همیشه آفتاب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

 

سه مصیبت بزرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مصیبت است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مصائب دنیا برای او آسان می شد.

۱- هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.

۲. هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد، و اگر ار راه حرام باشد عِقاب دارد و این حساب و عِقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.

۳. مصیبت سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟

اگر به راستی در فكر این سه مصیبت باشد، گرفتاری های مادی در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد.

منبع: داستان دوستان، محمدمحمدی اشتهاردی

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

مال حلال

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

در حديث قدسى آمده است كه خداوند مى‏فرمايد: اى احمد همانا عبادت ده جزء است كه نه جزء آن طلب‏روزى حلال است، پس چون خوراكى و نوشيدنى خود را پاك كردى در پناه و حمايت من هستى. 

📕مستدرك سفينة البحار، ج2، ص378 
داستانک

داود بن سرحان مى گويد: روزى ديدم امام صادق (ع ) با دست خود، مقدارى خرما را با پيمانه ، مى سنجد، عرض كردم : ((قربانت گردم ، اگر به بعضى از فرزندان و غلامان ، دستور مى دادى تا اين كار را انجام دهند، بهتر بود!)). 
امام در پاسخ من فرمود:((اى داود! زندگى يك انسان مسلمان ، سامان نمى يابد، مگر با سه كار:
 1- دين و احكام آن را بشناسد. 2- در گرفتارى ها، صبر و تحمل كند. 3- اندازه گيرى در معاش زندگى را به نيكوئى حفظ نمايد. 
و فرمود: 
(جدم ) على بن الحسين (ع ) وقتى كه صبح مى شد، به دنبال كسب و كار، از خانه بيرون مى آمد، شخصى عرض كرد: ((اى پسر رسول خدا كجا مى روى ؟)). 
فرمود: ((اتصدق لعيالى )) ميروم تا براى افراد خانواده ام ، صدقه تهيه كنم ، او پرسيد: ((آيا صدقه طلب كنى ؟!)). 
فرمود: ((من طلب الحلال فهو من اللّه صدقة عليه )) ((هر كس كه (با كار و كاسبى ) كسب مال حلال كند، آن مال از جانب خدا، صدقه براى او است )). 

📔کتاب داستان دوستان جلد 1
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

بسیار بد بخت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مردی به شیطان گفت من عموزاده‌ ای دارم که بسیار توانگر است و در حق من بسیار نیکویی کرده است و من بهره‌ های فراوانی از او برده‌ ام، ولی می‌ خواهم که دارایی‌ اش زوال یابد، اگرچه من خود نیز به فقر او فقیر شوم.
شیطان خطاب به یاران خود گفت هر کس بخواهد که بدبخت‌ تر از مرا ببیند، در وی نظر کند.


📚 منبع: محاضرات الأدبا، حسین بن محمد راغب اصفهانی

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

حرمت سخن پیامبر صلی اللّه علیه و آله

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


چند روز پس از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه و آله مردی به محضر فاطمه علیه السلام مشرف شد و عرض کرد: ای دختر رسول اللّه چیزی نزد شما به یادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازی؟
فاطمه علیه السلام به کنیز خود فرمود: آن نوشته رابیاور.
کنیز بدنبال نوشته رفت اما آن را پیدا نکرد.
فاطمه علیه السلام فرمود: آن را پیدا کن که ارزش آن برای من برابر حسن و حسین است.
کنیز به جستجو پرداخت تا آن را پیدا کرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود:
از مومنین نیست کسی که همسایه اش از آزار او در امان نیست و کسی که به خداوند و روز قیامت ایمان دارد سخن خوب می گوید یا سکوت می کند.
خداوند انسان خیره، بردبار و عفیف را دوست دارد و انسان بدزبان، کینه توز و گدای اصرار کننده را دشمن می دارد. حیا از ایمان است و ایمان سبب ورود در بهشت می باشد و فحش از بی شرمی سبب ورود در جهنم است. 

بحار النوار، ج 43، ص 82و 83.


اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

 آیا در ما خیری هست...

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


امام باقر (علیه‌ السلام) فرموده‌ اند اگر خواستی بدانی که در تو خیری هست یا نه، به دلت بنگر.
اگر اهل طاعت خدا را دوست داشت و از اهل معصیت بدش می‌ آمد، در تو خیری هست و خداوند تو را دوست می‌ دارد؛ اما اگر دلت از اهل خدا بدش می‌ آید و اهل معصیت را دوست می‌ دارد، در تو هیچ خیری نیست و خداوند تو را دوست ندارد و هر انسانی با کسی‌ است که او را دوست دارد.


📚 منبع: اصول کافی، جلد ۳، صفحه ۱۹۲

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

تا من زنده هستم امکان ندارد ساکت باشم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

امام‌جمعه تهران پس از بازگشت نواب از مصر به ملاقات رهبر فداييان رفت و گفت: «اعلي‌حضرت براي تجليل از مقام فضل و كمال آقاي نواب صفوي، نيابت توليت آستان قدس رضوي را به ايشان تفويض مي‌كنند و اختيار مي‌دهند كه آقاي نواب صفوي درآمد آنجا را با نظر خود به مصارف شرعيه برسانند... مشروط بر اينكه در كار سياست مملكت هيچ مداخله‌اي نداشته باشند.»

چهره نواب از خشم سرخ شد و گفت: «پسرعمو، اينكه به شما مي‌گويم‌، مكلف هستيد كه عيناً به اين سگ پهلوي برسانيد! به او بگوييد كه تو مي‌خواهي مرا با دادن پست و مقام و پول فريب بدهي و خودت آزادانه هر كاري كه مي‌خواهي با دين خدا و مملكت اسلام انجام دهي؟ اين محال است... تا من زنده هستم امكان ندارد ساكت باشم و بگذارم تو هر كار كه مي‌خواهي انجام دهي.»


شهید سیدمجتبی نواب صفوی

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

دلیل شادی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مردی در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید.
حضرت فرمود چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالى؟
آن مرد عرض کرد ای فرزند رسول خدا، از پدر شما شنیدم که مى‌ فرمود بهترین روز شادى انسان، روزى است که خداوند توفیق انجام کارهاى نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینى موفق بدارد.

امروز نیازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه کردند و به خواست خداوند گرفتاری‌ هایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادى به من دست داده است.
حضرت فرمود به جانم سوگند که شایسته است که چنین شاد و خوشحال باشى، به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنى.


📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۱۵۹

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

ساده زیستی حضرت زهرا سلام الله علیها

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و تعجب کردم، گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های زربافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا. فاطمه (س) پاسخ داد: ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.

حضرت زهرا (س) سپس به محضر پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) آمدند و گفتند:

یا رسول اللّه سلمان از لباس ساده من تعجب مى کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه شترمان را بر روى آن مى ریزیم،  و شب ها بر روی او میخوابیم و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست.

📚بحارالانوار ج43 ص 87 ح 9
نهج الحیاة، فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 162


اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

توبه قاتل(حتما بخوانید)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 


مرحوم فخر المحققين سيد محمد اشرف سبط سيد الحكماء ميرداماد رضوان اللّه تعالي عليه فرمود: اسحاق بن ابراهيم طاهري كه يكي از بزرگان بوده يك شب در عالم خواب آقا حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - را ديد، حضرت به او فرمود: قاتل را رها كن . با ترس از خواب بيدار شد. ملازمان خود را طلبيد و گفت : اين قاتل كيست و در كجاست ؟ گفتند: در اينجا حاضر است و خودش هم اقرار بقتل كرده است . او را حاضر كردند اسحق به او گفت اگر راستش را بگوئي تو را رها خواهم كرد قاتل گفت : من با يكسري از رفقايم اهل همه فسادها و لااُبالي گري و عيّاشي و ولگردي بوديم با آنها مرتكب هر حرامي مي شديم و در بغداد بهر عمل زشتي دست مي زديم، يك پيرزالي براي ما زن مي آورد. يك روز آن پير زن بر ما وارد شد كه با خودش ‍ دختري بسيار زيبا آورده بود، آن دختر تا ما را ديد و متوجه شد كه آن پير زن او را فريب داده صيحه اي زد و بي هوش پخش زمين شد وقتي او را بهوش آوردند فرياد زد و گفت اللّه اللّه از خدا بترسيد و دست از من برداريد من اين كاره نيستم و اين پير زن غداره مرا فريب داد و گفت در فلان محل تماشائي است و قابل ديدن است و افسانه هائي برايم بافت و مرا راغب گردانيد من هم همراهش راهي شدم از خدا بترسيد من علويه از نسل حضرت زهرا سلام الله عليها هستم . دوستانم به حرفهاي او اعتنايي نكردند و جلو آمدند كه به او دست درازي كنند من بخاطر حرمت رسول اللّه - صلي الله عليه و آله - غيرتم بجوش آمده و از آنها جلوگيري كردم در نزاعي كه با آنها كردم جراحات زيادي بر من وارد شد چنانچه مي بيني پس من ضربه اي سخت بر او وارد كردم و پيشكسوت آنها را كشتم و دختر را سالم از دست آنها خلاص ‍ كردم . دختر وقتي خود را رها ديد درباره ام دعا كرد و گفت : همين طور كه عيبم را پوشاندي خدا انشاء الله عيب هاي تو را بپوشاند و هينطور كه مرا ياري و كمك كردي خدا تو را ياري كند در اين هنگام صداي همسايه ها بلند شد و به خانه ما ريختند در حالي كه خنجر خون آلود در دست من بود ومقتول در خون مي غلتيد مرا گرفتند و اينجا آوردند. اسحاق گفت : من تو را به خدا و رسول الله - صلي الله عليه و آله - بخشيدم آن مرد قاتل گفت من هم از همه گناهانم توبه كردم و به حق آن كسيكه مرا به او بخشيدي ديگر گرد گناه و معصيت بر نمي گردم و توبه كردم و كم كم يكي از نيكان گرديد.

نویسنده : قصص التوابين يا داستان توبه کنندگان / علي ميرخلف زاده

 

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

توبه يك حيوان!!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مرحوم حاجي نوري در دارالسلام مي‌فرمايد:
از يكي از علماي نجف نقل مي‌كند كه در منزل كبوتري داشتيم گربه‌اي هم گاهي در منزل مي‌آمد و مي‌رفت روزي گربه به كبوتر مزبور كه مورد علاقة ما بود حمله كرد، گرفت و برد و خورد و بچه‌ها هم تعقيبش كردند ولي نتوانستند او را دريابند.
من هم عصا را نزديك خودم گذاشته بودم تا وقتي گربه رسيد او را تنبيه نمايم امّا تا چند روز نيامد چون شعور دارد هشيار است مي‌فهمد جايي كه دزدي و خيانت كرده نبايد به اين سادگيها آفتابي شود.
روزي متوجه شدم كه آهسته آهسته مي‌آيد خيلي مقدس وار عمل به احتياط مي‌كند خودم را پنهان كردم كه نفهمد در كمينش هستم و فرار كند.
داخل حجره خودم را پشت پرده پنهان كردم وارد كتابخانه شد من هم داخل شدم و درب را بستم تا گربه متوجه شد كه در بسته و من هم با عصا باو حمله‌ور شدم متوجه شد كار از كار گذشته است و اينطرف و آن طرف رفتن فايده ندارد يك مرتبه جستن كرد و روي كتابها اين طرف و آن طرف رفت تا روي رحل قرآن دستها و پوزه‌اش را روي قرآن گذاشت و به اصطلاح به قرآن پناهنده شد.
من وقتي چنين ديدم كه حيوان به قرآن پناهنده شد، چوب را كنار گذاشتم و درب اطاق را باز كردم تا برود، گربه هم آهسته بيرون جهيد ولي توبه‌اش صادقانه بود چون از آن به بعد ديگر در خانه ما خيانت نكرد نه كبوتر نه ماهي نه گوشت، هيچ كدام را نبرد، اين است وضع حيوانات.[1]

منبع:
[1] . داستانهاي پراكنده، ص 30

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

چشم برزخی شیخ رجبعلی خیاط!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم، عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخاله‌ی جوان یک لا قبائی که کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.

رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه‌چاکش هم نبود.

دخترخاله‌ی عاشق مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتاً به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد!

آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست».

رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم....

با خودش گفت: «رجبعلی! خدا می تواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن». پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند.

صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است!!

آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشم‌پوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشم‌پوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی "شیخ رجبعلی خیاط" تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را.

چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!! برای عارف شدن، نیاز نیست به چهل-پنجاه سال چله گرفتن و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا و ننوشیدن آن آشامیدنی. نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه! اما "اصل" چیز دیگری است.

بیهوده نبود که مرحوم بهجت تأکید میفرمودند بر این نکته که:
راه واقعی عرفان «ترک گناه» است.

کیمیای محبت
محمدی ری شهری

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

با آنچه که دوست دارى محشور مى شوى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 


ریان بن شبیب از امام رضا (علیه‌ السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمود اى پسر شبیب، اگر مى‌ خواهى که به درجات اعلاى بهشت رسى با ما باش.
به غم ما غمگین باش و به شادى ما شاد و بر تو باد ولایت ما که هر کس سنگى را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن محشور کند.


📚 منابع:
۱. بحارالانوار، جلد ۴۴، صفحه ۲۸۵
۲. عيون اخبارالرضا، جلد ۱، صفحه ۲۹۹

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم