ازدواج، بهترین راه پیروزی بر شهوت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم 

 

شاید برخی، ازدواج را پیروزی بر شهوت نشمارند، ولی انسان پاک پیش از خطر در سایه امن، پناه می گیرد. حجت الاسلام قرائتی می گوید: «می خواستم ازدواج کنم، ولی پدرم می گفت: هر موقع درس خارج رفتی، زن بگیر. دیدم به هیچ صورت قانع نمی شود. اثاثیه را از قم برداشتم و به کاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدی؟ گفتم: درس نمی خوانم! شما حاضر نمی شوی من ازدواج کنم. خلاصه هرچه به خیال خویش مرا نصیحت کرد، اثر نگذاشت. از بعضی آقایان خواست که مرا برای درس خواندن نصیحت کنند، من هم بعضی دیگر را دیدم که او را برای موافقت به ازدواج من نصیحت کنند تا اینکه یک روز به پدرم گفتم: یا به من بگو ایمانت مثل یوسف است یا بگو گناه کنم یا بگو ازدواج کنم. سرانجام موفق شدم».(1)

1- جواد بهشتی، خاطرات قرائتی، تهران، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن، 1380، ص 26

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

 

چرا من مرگ رو دوست ندارم؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم



شخصی از پیامبر پرسید: چرا من مرگ رو دوست ندارم؟
حضرت فرمودند: آیا مال داری؟ دارایی‌.. سرمایه…؟ گفت: بله
– فَقَدَّمْتَه؟ آیا از آنها چیزی فرستاده ای؟
گفت: نه! پیغمبر فرمودند: (فَمِن ثَمَّ لا تُحِبُّ المَوت لِأنَّ قَلبَ الرَّجُلِ عندَ مَتاعِه) اینکه کسی مرگ رو دوست نداشته باشه بخاطر اینه که قلبش پیش پول ها و دارایی‌هاشه. ۱

“داستانکــ واقعی”
در یک روز تعطیل، یکی از سرمایه داران تهران به دور از چشم مردم و بدون اطلاع خانواده میره به اتاق کارش (اتاق پشتی مغازه اش) تا پول هاش رو بشماره! شروع میکنه به شمردن اسکناس ها… در آخر، وقتی میخاد بیاد بیرون، می‌بینه در رو بسته و کلید رو پشتِ در جا گذاشته!! اتفاقا چند روز تعطیلی هم بود و او در کنار میلیونها تومن پول مُرد… ۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-خصال/صدوق/ج۱/ص۱۳
۲-درسهایی از قرآن/قرائتی

 

ﻛﺮﺍﻣﺘﻰ ﺍﺯ ﺣُﺠﺮﺑﻦ ﻋَﺪﻯ


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


ﺩﺭ ﺳﻮﺭﻳﻪ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣُﺠﺮﺑﻦ ﻋَﺪﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺧﺎﺹ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ، ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺣﺠﺮﺑﻦ ﻋﺪﻯ ﻛﻴﺴﺖ؟
ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺻﻠﺤﻨﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﺪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺷﺮﻃﻬﺎ ﻭ ﻣﺎﺩّﻩ ﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺣُﺠﺮ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻧﻜﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻳﺎﺭﺗﮕﺎﻩِ ﺣُﺠﺮ ﺷﺪﻳﻢ، ﻳﻚ ﻗﻔﺴﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺩﻩ ﺟﻠﺪﻯ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ( (ﻭﺍﻋْﻠﻤﻮﺍ ﺍَﻧّﻰ ﻓﺎﻃﻤﻪ) ) ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺟﻠﺪﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ، ﺩﺭ ﻛﻤﺎﻝ ﺗﻌّﺠﺐ ﻓﺼﻞ ﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﻯ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺎﺗﻰ ﺍﺯ ﺣﺠﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺣﺠﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ( (ﺍﻗﻄﻌﻮﺍ ﺭﺍﺀﺳﻰ ﻓﻮﺍﻟﻠّﻪ ﻟﺎ ﺍَﺗﺒّﺮﺀُ ﻣﻦ ﻋﻠﻰ ﺍﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﺍﻃﺎﻟﺐ) ) ﺍﮔﺮ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺰﻧﻴﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻋﻠﻰّ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻛﺮﺍﻣﺘﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ.
-خاطرات آیت الله محسن قرائتی

 

ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ ﻓﻘﻴﻪ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻠﺎﻋﻠﻰ ﻛِﻨﻰ ﺑﻪ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺷﻨﻴﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺖ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﺮﻭﻯ ﺁﻧﻬﻢ ﺑﻰ ﺣﺠﺎﺏ! ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ: ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺖ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﺮﻭﻯ، ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻤﺖ ﺭﺍ.
ﺿﻤﻨﺎً ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﻳﺮﻯ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻟﺎ ﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺑﺪﻫﺪ. ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ، ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﻛﻨﺎﺭ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺭﻓﺖ.


خاطرات ایت الله محسن قرائتی

 

عزاداری امام زمان علیه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

توفیقی بود چند عاشورا کربلا بودم. روز عاشورا مردم کربلا عزاداری را زود تمام کرده و به استقبال هیئت طویریج[1] می روند.

من علمای زیادی را دیدم که پابرهنه در این هیئت شرکت کرده و به سر و سینه می زدند، از جمله شهید محراب آیت اللّه مدنی. از ایشان پرسیدم: راز این قصه چیست؟

فرمودند: سیدبحرالعلوم که از علمای بزرگ نجف بود، برای زیارت به کربلا آمده بودند. در مسیر راه حرم، به تماشای هیئت عزادارای طویریج می ایستد. ناگهان مردم می بینند سید بحرالعلوم عبا و عمّامه را به کناری گذارده وبه داخل جمعیت رفته و یاحسین! یاحسین می کند.

طلبه ها می روند آقا را از داخل جمعیت نجات دهند تا زیر دست و پا له نشود؛ امّا اجازه نمی دهند. بعد از عزاداری می بینند سید در آستانه غش کردن است، علّت این حرکت را می پرسند؟ سید می گوید: همین که مشغول تماشای هیئت بودم، حضرت مهدی علیه السلام را دیدم که با پای برهنه و سر بدون عمامه، در میان عزاداران به سر و سینه می زند، من شرم کردم که تماشاچی باشم.

پی نوشت

[1] طویریج شهری است در چهارفرسخی کربلا

منبع : خاطرات حجت الاسلام قرائتی(ج 1)ص 66

ﺳﻮﮊﻩ ﻣﻨﺒﺮ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺍﺷﺮﺍﻗﻰ ﺍﺯ ﻭﻋّﺎﻅ ﻧﺎﻣﻰ ﻭ ﻣﻠﺎﻯ ﻗﻢ ﺑﻮﺩ. ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺴﻰ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺳﺨﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺻﻒ ﺍﻟﺎﻏﻬﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺷﻦ ﻭ ﻣﺎﺳﻪ ﻣﻰ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻧﻈﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻛﺮﺩ.

ﺍﻟﺎﻍ ﺟﻠﻮﻳﻰ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﻫﻢ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻧﺪ. ﺧﺮﻛﭽﻰ ( صاحبب خر) ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺯﺩﻥ ﺍﻟﺎﻍ ﺁﺧﺮﻯ ﻛﺮﺩ. ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﻤﻮ! ﺍﻳﻦ ﺧﺮِ ﺁﺧﺮﻯ ﺗﻘﺼﻴﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﺷﻜﺎﻝ، ﺍﺯ ﺧﺮِ ﺍﻭّﻟﻰ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭّﻟﻰ ﺭﺍ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﺪﻩ، ﺑﻘﻴﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ.

ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ. ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﻣﻨﺒﺮ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻳﻚ ﺳﺮﻯ ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩﻫﺎﻯ ﻃﺒﻘﻪ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺯﻳﺮ ﺳﺮ ﺟﻠﻮﻳﻰ ﻫﺎﺳﺖ.

ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ.

ﺍﮔﺮ ﻣﻌﻠّﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ، ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.

ﺍﮔﺮ ﻛﺪﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻫﺎﻟﻰ ﺩﻩ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ...


-خاطرات آقای قرائتی

 

يكى از زيبايى‌هاى جنگ

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

يكى از زيبايى‌هاى جنگ آرامشى بود كه رزمندگان در شب عمليات داشتند. چند ساعت قبل از عمليات گويا براى حجلۀ عروس آماده مى‌شوند وبه ريش كل دنيا مى‌خنديدند، نقل و نبات تقسيم مى‌كردند و شوخى مى‌كردند. آرى اين آرامش در هيچ يك از دانشكده‌هاى روانشناسى پيدا نمى‌شود.


خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 43

ملاصدرا و تدبر در قرآن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ملاصدرا (قدس سره) در مقدمه سوره واقعه می گوید: بسیار به مطالعه کتاب های حکیمانه پرداختم تا آن جا که گمان کردم کسی هستم ولی همین که بصیرتم باز شد، خودم را از علوم واقعی خالی دیدم. در آخر عمر به فکر رفتم که به سراغ تدبر در قرآن و روایات محمد و آل محمد (ص) بروم. یقین کردم که تا به حال کارم بی اساس بوده است، زیرا در طول عمرم به جای نور در سایه ایستاده بودم.

از غصه، جانم آتش گرفت و قلبم شعله کشید، تا رحمت الهی دستم را گرفت و مرا با اسرار قرآن آشنا کرد و شروع به تفسیر و تدبر در قرآن کردم. در خانه وحی را کوبیدم، درها باز شد و پرده ها کنار رفت و دیدم فرشتگان به من می گویند: «سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین؛ درود خدا بر شما! بهشت گوارایتان باد، پس داخل شوید.»

برگرفته از: تفسیر سوره فرقان، محسن قرائتی

 

قصۀ اتوبوس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مرحوم شهيد بهشتى به كاشان تشريف آورده بودند. خدمت ايشان رسيدم، به فرزندشان فرمود: قصۀ اتوبوس را براى آقاى قرائتى بگو. گفتم: قصۀ اتوبوس چه بوده؟ گفتند: در ميان مسافران يك اتوبوس شركت واحد دربارۀ پدرم بحث مى‌شود؛ يكى مى‌گويد كاخى مجلل دارد، ديگرى مى‌گويد ساختمانى ١٠ - ١٥ طبقه دارد! راننده مى‌گويد: بحث نكنيد من خانۀ ايشان را بلدم، الآن شما را به آنجا مى‌برم. اتوبوس پر از جمعيت در خانۀ ما متوقّف مى‌شود، زنگ خانه به صدا در آمد و من در را باز كردم، ديدم ٤٠ - ٥٠ نفر پشت در خانه جمع شده‌اند! گفتم: چه خبر است؟ ديدم همه با هم مى‌گويند: اين كه يك خانه معمولى بيشتر نيست! !


خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 34

بندۀ او باشم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

در شهر مكه خلبانى را ديدم كه در عمليات‌هاى مختلفى شركت كرده بود. از او پرسيدم: از خدا چه خواستى؟ گفت: از خدا خواستم كه بندۀ او باشم، محبوب او باشم


خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 42

اى كاش در ايران هم چهل نفر از علما شهيد مى‌شدند .....

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

زمانى كه امام خمينى قدس سره در تركيه تبعيد بودند، ماموران اطلاعاتى تركيه براى اينكه امام را بترسانند، ايشان را به منطقه‌اى بردند و گفتند: چهل نفر از علماى تركيه عليه حكومت سخنى گفتند واعدام شدند واينجا به خاك سپرده شدند. حضرت امام فرمود: عجب! ! اى كاش در ايران هم چهل نفر از علما شهيد مى‌شدند تا ما از علماى تركيه عقب نمانيم


خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 45

علاقه به امام حسين عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

علاقه به امام حسين عليه السلام خانمى با حجاب نامناسب وارد ماشين شد و شروع كرد به خواندن زيارت عاشورا. راننده ديد با آن قيافه زيارت عاشورا مى‌خواند. پرسيد: زيارت عاشورا مى‌خوانيد؟ خانم گفت: بله، راننده گفت: آيا امام حسين عليه السلام اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟ خانم يكّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانيد، به منزل رفت و لباس مناسبى پوشيد و از راننده تشكّر كرد. راستى علاقۀ به امام حسين عليه السلام چه مى‌كند.


خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 24

شخصى دو پسر داشت،...

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

شخصى دو پسر داشت، يكى را فرستاده بود آمريكا و ديگرى را به سپاه پاسداران. احوال فرزندانش را پرسيدم گفت: يكى را فرستاده‌ام جبهه كه اگر انقلاب پيروز شد بگويم اين‌طرفى هستم، ديگرى را فرستاده‌ام امريكا كه اگر ورق برگشت بگويم آن طرفى هستم. ديدم شوخى معنى دارى است، البتّه بعضى به طور جدّى اينگونه هستند.


خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 32

سوز دينى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

در مراسم حج، يكى از برادران ترك زبان از روى سوزى كه داشت مى‌خواست حقّانيت جمهورى اسلامى را به شخص عرب زبانى حالى كند. قرآنى را بدست گرفته و به مرد عرب گفت: شاه قرآن، آنگاه اشاره كرد به زير پايش، سپس گفت: امام خمينى، قرآن و اشاره به بالاى سرش نمود و بالاخره با اشاره مطلب خود را فهماند. اگر كسى سوز دينى داشته باشد به هر قيمتى شده پيام خودش را مى‌رساند


خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 36