خوردن شراب در صورت تجویز طبیب...جواب امام صادق علیه السلام

         بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم 

 


ابوبصير مى‏گويد: يك روزى در مجلس حضرت امام صادق (عليه السلام) نشسته بودم كه زنى وارد شد، عرض كرد: يابن رسول الله مساله دارم و آن اين است كه من كسالتى دارم و براى معالجه به اطباء عراق مراجعه نمودم، آنها علاجم را در خوردن شراب دانسته‏اند حالا آيا اجازه مى‏فرماييد كه مشروب بخورم يا نه؟ از شما كسب تكليف مى‏كنم.

حضرت فرمود: با اينكه مى‏گويى طبيب آن را براى من دوا معين كرده است چرا نمى‏خورى؟

زن در جواب عرض كرد: در بين شما هستم و از شما پيروى مى‏كنم، اگر بفرماييد بخورم، مى‏خورم و اگر بفرماييد نخور، نمى‏خورم زيرا فرداى قيامت اگر خداوند به من بفرمايد چرا شراب خورى؟ در جواب بگويم: امام صادق (عليه السلام) امر كرده و اگر بفرماييد چرا شراب نخوردى و از دنيا رفتى؟ در جواب مى‏گويم: امام صادق (عليه السلام) نهى كرده است.

امام صادق (عليه السلام) به من توجه كرد و فرمود: اى ابوبصير آيا مى‏شنوى از اين زنى كه چنين سخن مى‏گويد، يعنى آيا تعجب نمى‏كنى از ايمان اين زن كه آنچنان محكم است و تابع دستور دين خود مى‏باشد كه در حال مرض و دستور طبيب از خوردن مشروب بدون اجازه ما ابا مى‏كند.

پس حضرت به او فرمود: بخدا قسم اجازه نمى‏دهم كه قطره‏اى از آن بخورى و اگر بخورى پشيمان مى‏شوى، سه مرتبه فرمودند: آيا فهميدى كه چه گفتم؟

زن گفت : بلى(1).

نظير اين زن عارف به دين اسلام و پيرو و كلام حضرت امام صادق (عليه السلام) و آگاه بودن به وظيفه خود و اينكه اين زن با خود فكر مى‏كند كه من عبث خلق نشده‏ام و آن كسى كه مرا از عدم بوجود آورده لابد دستوراتى هم دارد بايد دنبال آن وظيفه رفت تا اينكه در روز قيامت مورد مواخذه پروردگار عالم قرار نگيرم،درتاریخ بسیار است

1- اصول كافى

سرگذشت جالب ام فضل..همسر امام جواد علیه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مامون در سال 218 هجری درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جای او را گرفت. او در سال 220 هجری امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد آورد ۱ . امام جواد(ع) وقتی وارد بغداد شدند معتصم، خلیفه عباسی با«ام الفضل» همسر آن حضرت تماس گرفت واو را واداشت که حضرت را مسموم کند.
ام الفضل به وسیله انگور آن بزرگوار را مسموم نمودند اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد، از کرده خود پشیمان گشت و چاره ای نمی توانست کرد و گریه و زاری می نمود.
امام به او فرمود: اکنون که مرا کشتی، گریه می کنی؟ خداوند تو را به فقر و بلای مبتلا کند که قابل درمان نباشد. وقتی امام جواد(ع) به شهادت رسید معتصم، ام الفضل را به حرامسرای خویش برد. در همان روزها غده ای در رحم او پیدا شد هر چه پزشکان مداوا کردند، مفید واقع نشد.
ناچار از حرامسرای معتصم بیرون آمد و هر چه ثروت داشت صرف معالجه آن مرض کرد چنان پریشان شد که از مردم گدای می کرد تا به هلاکت رسید. همچنینی روایت شده: شبی از شبها که به عنوان گدایی در کوه های بغداد سرگردان بود، سگهای بغداد او را پاره کردند و به جهنم واصل شد. ۲

۱. سیره پیشوایان، 563
۲. گذر گاه عبرت، ص92

 

‍ داستان زیبائی از حضرت عيسي علیه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم


حضرت عیسی علیه السلام به منزل یکی از اصحاب خود می رفت. در راه که می رفت، به گیاهی رسید و گياه گفت: «من داروی درد دختر حاکم این شهر هستم.» حضرت عیسی مقداری از آن را در جیب خودش گذاشت و به منزل آن صحابي رفت. آنجا به حضرت عيسي عرض شد که حاکم گفته: «دخترم مریض است و دکترها نتوانسته‌اند مداوایش کنند. اگر کسی دختر من را مداوا کند، هر چه بخواه، به او می‌دهم. اگر شما از خدا بخواهید و خدا به او عافیت بدهد و از پادشاه بخواهید که به دین حق وارد بشود، بسیار عالی است.» حضرت عیسی گفت: «برو به پادشاه بگو: من می آیم.» آنجا رفتند و حضرت عیسی علیه السلام گياه‌ها را جوشاند و داد به او خورد و فردا و پس فردا هیچ اثری نشد. حضرت عیسی از خجالت گذاشت و از شهر بیرون رفت. سال دیگر دوباره عبورش به آنجا افتاد و دید گیاه، همان را می گوید. گفت:‌ «تو پارسال هم همین حرف را زدی و آبروی ما را کم و زیاد کردی. امسال دیگر چه مي گويي؟» گفت: «چندین سال است خدا من را برای مداوای این درد خلق کرده است؛ لکن مأمور نبودم عمل بکنم. امسال مأمورم عمل بکنم.»
اثر کردن هر دارو به دست او است. اگر دکتر می روی، برخدا توکل كن. دارو هم باید اجازه داشته باشد تا اثر کند. اگر این دارو اجازه نداشته باشد، اثر نمی کند. شما دکتر متخصص می روی، دارو هم همین دارو است که دستور داده؛ لکن دارو مأمور نبوده اثر بکند؛ لذا انسان سزاوار است همه وقت بگوید: خدا. مریض شدی، بگو: خدا؛ دکتر می روی، بگو: خدا؛ دارو را می‌خواهی به مریض بدهی، بگو: خدا؛ همه اش خدا. الحمد لله الذی یفعل ما یشاء ولا یفعل ما یشاء غيره(سپاس خدايي را كه هر كاري كه بخواهد انجام مي دهد و غير از او كسي نيست که هر كاري را كه خواست، انجام دهد.

(كافي، ج 2 ، ص 529)

همه کاره او است

بانوی که به خاطر حفظ عفت جانش را فدا کرد...



بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

 

در زمان قدیم در بصره مردی به نام برقعی خروج کرده گروهی از زنگیان و مردمان او باش و بی دین زیر پرچمش گرد آمدند و جان مال مردم را به زنگیان بخشید. در این هنگام آن گروه به شهر هجوم بردند، و دختر علوی از اهالی بصره را گرفتند و خواستند تعدی به عفتش کنند، برقعی هم آنان را از این کار زشت باز نداشت. آن دختر جوان چون چنین دید گفت: ای پیشوا مرا از دست زنگیان بستان، تا دعایی به تو بیاموزم که هیچگاه شمشیر بر بردن تو اثر نکند. برقعی دختر را پی خود خواند و گفت: آن دعا را به من بیماوز دخترک گفت: تو اول شمشیرت را با تمام قدرت بربدن من آزمایش کن، تا چون بر من کارگر نشد یقین کنی به سبب این دعا است و قدر آن را بدانی. رقعی از جا برخواست و شمشیر خود را با شدت هر چه تمام بر بدن آن دختر فرود آورد. و آن دختر در آن حال بیفتاد و دیده از جهان فروبست. رهبر زنگیان از کار خویش پشیمان شد و دریافت که مقصود آن دختر حفظ عفت و پاکدامنی بوده و بدین ترتیب خواسته خود را از بی حرمتی محفوظ نماید

داستان ها و پندهای عبرت انگیز، ص55

 

ﺗﺠﺴّﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻰ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻳﺔ ﺍﻟﻠّﻪ ﺣﺎﺝ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺟﻮﺍﺩ ﺁﻗﺎ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ (ﺭﺽ) ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺭﻓﺘﺎﺭ. ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻧﻴﺎﺯﺭﺩ، ﺣﺘّﻰ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻮﺭﻯ ﺭﺍ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻰ ﺁﻭﺭﺩ.
ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺳﺖ:
ﺁﺧﺮ ﺷﺒﻰ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺑﺮﻣﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ. ﺩﻳﺮﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ.
ﺑﻪ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﺏ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﻛﻮﺑﻴﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.
ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺗﻜﻴﻪ ﻣﻰ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﺪ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅ ﻳﺎ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:
ﺑﺮﺧﻴﺰ! ﺑﺮﺧﻴﺰ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺍ ﺑﮕﺸﺎﻯ!
ﻫﻤﺴﺮ ﻣﺤﺘﺮﻣﻪ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺟﻮﺍﺩ ﺁﻗﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﺖ.
ﺳﺆ ﺍﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ: ﺁﻗﺎ! ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻳﺪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﻳﺪ؟
ﺁﻗﺎ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺩﻳﺪﻡ ﻧﻴﻤﻪ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﺮﻭﻗﺖ، ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺯﺣﻤﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻛﻨﻢ!
*** ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﺑﺪﻯ ﻳﺎﺩ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺪﻯ ﺭﺧﺼﺖ ﻏﻴﺒﺖ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺩ.
ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﻏﻴﺒﺖ ﻟﺐ ﻣﻰ ﺗﻜﺎﻧﺪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﭘﻨﺒﻪ ﺍﻯ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﻇﻬﺎﺭﺍﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻮﻡ ﻭ ﻳﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺘﺘﺎﻥ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﻮﻡ! (۱)
ﺩﻟﺎ ﻣﻌﺎﺵ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻦ ﻛﻪ ﮔﺮ ﺑﻠﻐﺰﺩ ﭘﺎﻯ
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺩﻋﺎ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﺩ

۱-ﻓﻀﻠﻨﺎﻣﻪ ﻣﺸﻜﺎﺓ: ﺷﻤﺎﺭﻩ 36، ﺹ 59

عشق به دنیا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

عشق به دنيا باعث گرفتارى بشر است شايد هم سبب بشود آخرت از دست برود، دنيا دارى خوب است وليكن دنيا دوستى ضرر مى‏رساند.

از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده است: حضرت عيسى ابن مريم (عليه السلام) مرور كرد به يك قريه‏اى كه مرده بود اهلش و حيواناتشان و طيورشان بكلى مرده بودند، توى قريه ذى روحى وجود نداشت، حضرت عيسى فرمود: اينها نمرده‏ اند مگر از غضب خدا و اگر اينطور نبود همديگر را دفن مى‏ كردند.

حواريون گفتند: يا روح الله صحبت كنيد ما اعمال اينها را بدانيم و از آن عمل اجتناب كنيم، حضرت دعا كردند، يك وقت نداى به گوش حضرت رسيد .

حضرت فرمود: اى اهل قريه
يك نفر در ميان مرده‏ ها جواب داد: بلى يا روح الله فرمود: واى بر شما عمل شما چه بوده؟
گفت: اطاعت بر گناه بود و آرزوى دراز و مشغول لهو و لعب بوديم.
حضرت فرمود: چطور محبت داشتيد به دنيا؟
گفت: مثل بچه نسبت به مادر و پستان او، هر وقت روى آورد خوشحال مى‏ شود و هر وقت پستان را از او بگيريد گريان است.

حضرت سؤال كرد: چطور مبتلا شديد به عذاب خداوند؟ گفت: شب سالم خوابيديم، صبح در آتش بودیم و در ميان كوه سياه آتش که ما را مى‏ سوزاند .
فرمود: در وقت سوختن چه مى ‏گفتيد؟
مى‏ گفتيم:

ردنا الى الدنيا فيزهد فيها، قيل لنا: كذبتم.

ما را رد كنيد به دنيا زاهد بشويم در دنيا، در جواب مى ‏گفتند: شما دروغ مى‏ گوييد.

حضرت فرمود: واى بر تو چرا شما در ميان اينها با من تكلم كرديد؟

گفت: يا روح‏ الله ملائكه‏ ها لجام از آتش در دهن آنها زده‏اند و من در ميان اينها بودم لكن اهل معصيت نبودم الا اينكه آنها را موعظه نمى‏ كردم، خداوند عذاب فرستاد همه ما را مبتلا كرد، نمى‏ دانم آخر كار نجات است يا بسوى آتش مى‏ برند؟

فرمود: انسان نان خشك بخورد و در مزبله بخوابد بهتر است از اينكه عاقبت اينطور بشود(1).


1- كافى ج 2 ص 318

ذوالقرنین

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

 

ذوالقرنين كه خداوند تبارك و تعالى در قرآن نام برده است:

قالوا يا ذاالقرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض‏(1)

شيخ صدوق داستانى جالبى را حكايت مى‏كند كه ذوالقرنين با لشگر فراوانى از بيابان عبور مى‏كرد مردى را ديد مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنين توجهى نكرد ذوالقرنين از بزرگى روح او تعجب كرد پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با ديدن بزرگى دستگاه من نترسيدى و به حال تو تغيير پيدا نشد.

عرضه داشت: با كسى مشغول مناجات بودم كه قدرت و لشگرش بينهايت است ترسيدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنايتش محروم گردم و ديگر دعايم را اجابت ننمايد.

ذوالقرنين فرمود: اگر همراه من بيايى تمام خواسته‏هايت را اجابت مى‏كنم پير مرد گفت: من حاضرم همه جا با تو باشم به شرط آن كه چهار چيز براى من ضمانت كنى:

اول: سلامتى كه دارم هيچ وقت مريض نشوم.

دوم: نعمتى كه دارم هميشه باشد زوال نداشته باشد.

سوم: قدرتى كه دارم پيرى در او ديده نشود.

چهارم: حياتى كه دارم مرگ نداشته باشد.

مرد گفت: پس من از كسى كه تمام امور در تحت قدرت او است دست بر نمى‏دارم و به شخص مثل خودم عاجز و محتاج است تكيه نمايم.

ذوالقرنين گفت: كدام مخلوق بر اينها توانا است

پير مرد گفت: پس من همراه آنم كه توانا است يعنى پيروى خدا مى‏روم(2).

ايمان هر چه قوى باشد بخدا نزديكتر مى‏شود گناه از ضعف ايمان است انسانى هست براى هزار تومان يك دروغ مى‏گويد انسان ديگرى است براى ده هزار تومان يك دروغ مى‏گويد...

اما شخصى هم پيدا مى ‏شود يك ميليون هم بدهيد بلكه ميليونها نفع داشته باشد خلاف نمى‏گويد و مخالف امر خدا انجام نمى‏دهد يعنى: امر خدا را مهمتر از همه چيز مى‏داند مثل: ابوذر (رضى الله عنه) كه درباره آن گفته شده آسمان سايه نيفكند و زمين سنگينى را برنداشته از ابوذر راستگوتر اين عمل نيست مگر ايمان در حد اعلاء نسبت بخداوند تبارك و تعالى. .

1- سوره 18 آيه 94

2- آمالى شيخ صدوق ص 170

اعتراض عقيل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


چون امام علي عليه السلام به حكومت رسيد به منبر رفتند و ستايش و ثناء خدا كردند و بعد فرمود :
به خدا قسم به يك درهم از غنيمتهاي شما دست نرسانم تا آنگاه كه در مدينه شاخه خرمائي دارم ، پس راست بگوئيد ، خود را از اين مال محروم كرده ام و به شما عطاء مي كنم .
در اين هنگام عقيل برادر امام به پا خاست و عرض كرد : قسم به خدا تو مرا و شخص سياه مدينه را برابر و مساوي قرار داري !
امام فرمود : بنشين ، در اينجا غير تو ديگري نبود كه تكلم كند ، تو بر آن سياه چهره چه برتري داري ، جز به پيشي گرفتن در اسلام يا به تقوي و اجر و ثواب ، كه اين برتري در آخرت است . ۱

 ۱- نمونه معارف 3/171 - وافي 3/60

 

مسئولین​ لطفاً توجه کنید......

توصیف امام جواد در زبان مبارک امام رضا سلام الله علیهما

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

قد ولد لي شبيه موسى بن عمران،فالق البحار،وشبيه عيسى بن مريم قدست أم ولدته قد خلقت طاهرةمطهرة ... وكان طول ليلته يناغيه في مهده


🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

خداوند مولودی نصیب من ساخته است که همانند موسی بن عمران، شکافنده دریاهاست و همانند عیسی بن مریم است که مادرش مقدس است و پاک و مطهر آفریده شده است ...

و حضرت رضا سلام الله علیه تمام شب را با طفل در گهواره صحبت می کرد.

بحارالانوار، ج۵۰، ص ۱۵

ميلادامام جواد(ع) مبارک

برخورد امام رضا علیه السلام با مردم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

روزی امام رضا علیه السلام مانند تمامی مردم به حمام عمومی تشریف بردند.

داخل آن حمام مردی غریب و ناشناس بود که می خواست کسی بدنش را کیسه بکشد. نگاهی به اطراف حمام انداخت و چشمش به رخسار پرمهر و لطف امام هشتم علیه السلام افتاد. آنگاه از امام خواهش کرد که: آقا اگر ممکن است پشت من را کیسه بکشید. امام علیه السلام باتمام فروتنی کیسه را برداشت و پشت آن مرد را کیسه کشید که در این میان افرادی وارد حمام شده و بر آن حضرت با خطاب یابن رسول الله ... سلام کردند.

آن مرد که متوجه اشتباه خود شده بود با دستپاچگی از امام عذرخواهی کرد ولی امام اورا دلداری داد و همچنان کیسه اش کشید.

 

از هر طرف ره بسته شد سینه دنیا خسته شد
وامانده ام دستم بگیر مولا علی موسی الرضا

دخل (ع) الحمام فقال له بعض الناس: دلكني يا رجل، فجعل يدلكه فعرفوه
فجعل الرجل يستعذر منه وهو يطيب قلبه ويدلكه.

مناقب ابن شهرآشوب، ج۳، ۴۷۱

سوال حضرت یحیی علیه‌السلام از شیطان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

حضرت رضا (عليه السلام) مي‌فرمايند:
ابليس از زمان آدم تا دوره ي عيسي بن مريم پيوسته نزد پيامبران رفت و آمد مي‌كرد.
او بيشترين آزار و ستم را در حق يحيي بن زكريا اعمال داشت.

روزي حضرت يحيي؛ ابليس را مشاهده كرد ...
حضرت يحيی از ابليس پرسيد آيا تا بحال بر من چيره گشته‌اي؟

 شيطان پاسخ داد:
خير اما در تو خصلتي وجود دارد كه گاه باعث مي‌گردد نتواني نمازت را بطور كامل بپا داري و شبها را به زنده‌داري مشغول گردي و آن صفت پرخوري است.

يحيي از همان جا با خداوند عهد كرد كه ديگر هرگز با شكم سير از طعام نخوابد تا به ديدار خداوند نائل آيد.
شيطان نيز عهد كرد هرگز انساني را نصيحت به راستي نكند تا پروردگار را ملاقات نمايد.

داستان پيامبران يا قصه‌هاي قرآن از آدم تا خاتم، صفحه : 565

سخنان دارمیه درباره مولا علیّ علیه السلام در مجلس معاویه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم



دارمیه یکی از زنان فاضل و خردمندِ زمان امیرالمؤمنین علیه ‏السلام به شمار می‏آید. او زبانی فصیح و بلیغ و در مناظره بسیار قوی، و در ولا و دوستی حضرت علی علیه‏ السلام بسیار صادق و ثابت قدم بود. او در مجلسی با معاویه با صداقت و صراحت از مقام والای امیرالمؤمنین علیه ‏السلام سخن گفت.

سهل بن ابی سهل تمیمی از پدرش نقل می‏کند:

معاویه در سفری که به حج رفت از دارمیه که از قبیله «بنی کنانه» و در حجون سکونت داشت، جویا شد، به او گفتند: او زنده و سالم است. فوراً دستور داد او را احضار نمایند.

دارمیه زنی سیاه چهره و فربه بود، هنگامی که به مجلس معاویه وارد شد. معاویه از او پرسید: ای دختر حام، حالت چطور است؟ دارمیه گفت: ای معاویه، اگر به قصد عیب‏گویی مرا دختر حام خطاب کردی، بدان که من از فرزندان حام نیستم بلکه از قبیله بنی کنانه‏ ام.

معاویه گفت: راست گفتی، حال می‏دانی برای چه تو را احضار کرده ‏ام؟
دارمیه گفت: «لا یعلم الغیب الاّ اللَّه؛ جز خدا کسی غیب نمی‏داند

معاویه در توجیه احضار او گفت: تو را برای این خواستم که از خودت بشنوم برای چه علی بن ابی طالب را دوست داشته و بغض و دشمنی مرا در دل داری، و او را ولی و امام خود دانسته اما مرا دشمن خود می‏پنداری؟

دارمیه ابتدا عذر خواست اما با اصرار معاویه گفت: حال که مرا از گفتن آن معاف نمی‏داری، پس بدان

⚫️ من از این جهت علی‏ علیه ‏السلام را دوست می‏دارم که او در حق رعایا و ملت خود به عدالت رفتار می‏کرد، و بیت‏ المال را به مساوات تقسیم می‏نمود؛

⚫️و تو را از این جهت دشمن می‏دارم که با کسی به جنگ برخاستی که در ولایت و حکومت‏داری از هر حیث از تو سزاوارتر بود و چیزی که حق تو نبود، بدان دست دراز کردی

⚫️و دوستی و تولّای من نسبت به علی ‏علیه ‏السلام از این جهت است که اولاً رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به طور رسمی ولی و پیشوای مؤمنان قرار داد و در ثانی او مساکین و فقرا را دوست می‏داشت و اهل دین را بزرگ می‏شمرد از این جهت او را ولی خود قرار دادم

⚫️اما دشمنی من با تو از این جهت است که خونریزی پیشه توست و در قضاوت ستم می‏کنی و از روی هوا و هوس حکم می‏نمایی

گفت: حال تعریف کن، آیا هرگز علی را دیده ‏ای؟

دارمیه گفت: آری به خدا سوگند، او را دیده ‏ام.

معاویه گفت: او را چگونه دیدی؟

دارمیه گفت: به خدا سوگند او را در حالی دیدم که فریفته ملک و سلطنت نشد، و هیچ گاه نعمت و راحتی، سرگرم و غافلش نکرد، چنان که تو را مشغول و غافل نموده است.

معاویه گفت: آیا کلام و سخنی از علی شنیده ‏ای؟

دارمیه گفت: نعم، و اللَّه فکان یجلو القلب من العَمی کما یجلو الزِّیت صَدأ الطست؛

آری، به خدا قسم کلام علی علیه‌السلام ‏السلام دل‏های کور را جلا می‏داد، همان گونه که روغن زیتون، تشت زنگار گرفته را جلا می‏دهد

معاویه گفت: راست گفتی او چنین بود، حال بگو آیا حاجت و نیازی داری؟
دارمیه گفت: اگر نیازم را بگویم، آیا برآورده می‏کنی؟
معاویه گفت: آری. دارمیه گفت: یک صد شتر سرخ مو، با یک شتر نر به همراه غلامانی که آنها را رسیدگی کنند و تیمار نمایند.
معاویه گفت: برای چه کاری این همه شتر می‏خواهی؟
دارمیه گفت: می‏خواهم از شیر آنها کودکان را تغذیه نمایم و با درآمد آن بزرگان را نگه دارم و بدین وسیله کسب مکارم اخلاق نمایم و بین عشایر صلح و دوستی برقرار کنم.

معاویه گفت: اگر این تعداد شترها را به تو بدهم، آیا در نظر تو منزلت من چون علی بن ابی طالب خواهد بود؟

دارمیه گفت: «سبحان اللَّه أو دونه؛ پاک و منزه است خدا که اگر مقام و منزلتی کمتر از علی هم بخواهی، باز هم نزد من نخواهی دید

سپس معاویه این شعر را سرود:

اذ لم أعُد بِالحلم مِنی علیکم فَمَن ذا الذی بعدی یؤمَّل للِحلمِ خُذِیها هنیئاً و اذکری فِعلَ ماجِد جزاکِ علی حَربِ العِدواةِ بالسِّلمِ
اگر من با شما حلم و بردباری نکنم، پس از من چه کسی است که به این صفت نامیده شود؟ این هدیه (شتران) را بگیر و گوارایت باد و رفتار پسندیده مرا به یاد داشته باش که تو را با وجود خصومت و دشمنی، پاداش صلح و آشتی دادم

 

آن گاه معاویه به دارمیه گفت: بدان، به خدا قسم، اگر علی زنده بود یکی از این شتران را به تو نمی‏داد.

دارمیه گفت: «لا واللَّه و لا وبرةً واحدة من مال المسلمین؛ نه، به خدا سوگند او حتی یک تار موی اینها را از مال مسلمانان به من نمی‏داد.

این جریان را شهید مطهری در بیست گفتار به صورت خلاصه آورده، کامل آن در عقد الفرید، ج 2، ص113 تا 111

داستان عمروشیربرنج

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﺭﻭﺯﯼ ﻋﻤﺮبه حضرت على(ع)گفت: ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ بگو من امروزﻧﻬﺎﺭ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ.

ﺍﻣﺎﻡﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ. ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ. ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ، ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻧﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﻣﻄﺒﺦ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ، ﻋﻤﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﻬﺎﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﺩﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﮏ ﺑﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺳﻢ ﻧﺮﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺘﮏ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﻮﺭﺩ،ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ.

ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ.

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺖ: بلاخره برای ﻧاهارﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩی؟ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ.

ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:ﭼﺮﺍ هم ﻧﻬﺎﺭ را ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻫﻢ ﮐﺘﮏ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ. ﮐﺘﮏ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩی

مستدرک الوسائل ج1ص159وص162،کنزالفوائ السلام علی امیرالمومنین(ع)

 

لقمان حکیم و میوه تلخ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

لقمان حکیم خواجه اى داشت نیکبخت و نجیب، و لقمان در هر صبح و شام و حضر و سفر در خدمت او بود. روزى با خواجه
خود نشسته بود که باغبان ظرفى پر از میوه بر سر سفره خواجه مهربان چند عدد میوه به لقمان تعارف کرد و لقمان با منت و
نشاط آنها را گرفت و مشغول خوردن شد. هر یک را که میل مى کرد آثار خشنودى و نشاط بیشترى در چهره خود
نشان مى داد به حدى که خواجه را به هوس انداخت تا چند عدد از آن میوه تناول کند.
پس دست برد و یکى را برداشت، ولى به محض اینکه در دهان گذاشت از تلخى آن چهره وى درهم شد. آن را گذاشت و یکى
دیگر برداشت، اما این هم تلخ تر از اولى بود. چند تا از آنها را به همین گونه امتحان کرد، یکى را از دیگرى تلخ تر دید!
در شگفت آمد و گفت: لقمان ! تو چگونه این میوه ها را مانند قند و عسل خوردى و خم به ابرو
نیاوردى !
لقمان گفت: من سالهاست که از میوه هاي شیرین باغ می خورم با یک بار میوه تلخ خوردن روى درهم کشم و خاطر شما را
بیازارم.

گفت لقمان: سالهاى بس دراز
من شکرها خوردم از دستت به ناز
گر یکى تلخى از آن دستان چشم
کى روا باشد که رو درهم کشم
کام من شیرین از آن کف سالهاست
لحظه اى هم تلخ اگر باشد رواست


برگرفته از کتاب قصه های طاقدیس / ملا احمد نراقی

احترام به سال خورده

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

روزی آیة الله مدرّس از کوچه ای عبور می کرد، ناگهان پیرمرد با وقار و محترمی را دید که از آن طرف کوچه می آید. همین که او را دید، کنار دیوار نشست. وقتی پیرمرد از مقابلش عبور می کرد، مدرّس از جای خود برخاست و دو دست را بر سینه گذاشت و با نهایت تواضع و فروتنی، به آن پیرمرد محترم سلام کرد و ایستاد تا از مقابلش گذشت و دور شد؛ آن گاه به راه خود ادامه داد.

یکی از افرادی که ناظر این ماجرا بود، خود را به مدرّس رسانید و ضمن احوال پرسی، علت آن رفتار را از او جویا شد. مدرّس با حالتی عاطفی گفت: این مرد، اهل علم و تقواست، خواستم برای رسیدن به ثواب، او را احترام کرده باشم.

 

به نقل از: غلامرضا گلی زواره، داستان های مدرس، ص 77

 

 

 

 رسول خدا  صلي الله عليه و آله - فرمود:

نگريستن به چهره عالم، عبادت است


«من لا يحضرالفقيه، ج 2، ص 205، ح 2144

 

انصاف درگرفتن اجرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می گرفت.

به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند.

یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت : دو روز کار می برد ،چهل تومان.

روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود.
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد .

در حدیث است که امام علی (ع) فرمود : الانصاف افضل الفضائل:

انصاف برترین فضیلتها است 

کتاب کیمیای سعادت / شیخ رجبعلی نکوگویان (خیاط)

مردی که بر قبر شیخ می گریست

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یکی از فرزندان مرحوم ( شیخ مرتضی انصاری ) به واسطه نقل می کند که :
مردی روی قبر شیخ افتاده بود وبا شدت گریه می کرد . وقتی علت گریه اش را پرسیدند ، گفت جماعتی مرا وادار کردند به اینکه شیخ را به قتل برسانم من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم .
وقتی وارد اتاق شیخ شدم دیدم روی سجاده در حال نماز است ، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بی حرکت ماند وخودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آنکه بطرف من برگردد گفت : خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد ( اسم مرا برد ) . خدایا من آنها را بخشیدم تو هم آنها را ببخش .
آن وقت من التماس کردم ، عرض کردم : آقا مرا ببخشید ، فرمود : آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا . من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم واگر نروم چه خواهد شد بالاخره بخودم جراءت داده رفتم . دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند ، رفتم جلو وسلام کردم ، مخفیانه کیسه پولی به من داد و فرمود :
برو با این پول کاسبی کن .
من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم وکاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازار شدم وهر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم

منبع:زندگانی شیخ مرتضی انصاری

 

امام جواد عليه السلام فرمودند:
العلماء غرباء لکثرة الجهال؛
عالمان، به سبب زيادي جاهلان، غريب‏ اند.
مسند الامام الجواد، ص ۲۴۷

حرکت درخت خرما( حق مؤمن بر خداوند چیست؟)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

عبادبن‌کثیر می‌گوید: روزی به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: حق مؤمن بر خداوند چیست؟ (یعنی خداوند برای مومن چه حقوقی قائل می‌شود؟)
امام سکوت کرد. برای بار دوم و سوم این سؤال را تکرار کردم. امام فرمود: یکی از حقوق مؤمن بر خداوند این است که اگر مومن به این درخت بگوید جلو بیا خداوند به درخت این اجازه را بدهد که جلو بیاید.
در ادامه عباد می‌گوید: به خدا قسم دیدم آن درخت از جای خود حرکت کرد و به طرف امام به راه افتاد، اما امام اشاره‌ای به درخت کرد و فرمود: در جای خود باش! منظورم تو نبودی. پس آن درخت به جای خود برگشت و به حال اول قرار گرفت

منبع
علامه مجلسی بحار الانوار ج ۴۶ ص ۲۴۵ حدیث ۳۹

 

کلید بدبختى و شرارت ها

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مرحوم کلینى و دیگر بزرگان آورده اند:
روزى حضرت ابو جعفر، امام محمّد باقر علیه السلام جهت زیارت خانه خدا وارد مسجدالحرام گردید، در هنگام زیارت و طواف حرم الهى ، عدّه اى از قریش – که در گوشه اى نشسته بودند – چون نگاهشان به حضرت افتاد، به یکدیگر گفتند: این کیست که با این کیفیّت عبادت مى نماید؟
شخصى به آن ها گفت : او محمّد بن علىّ علیهماالسلام امام و پیشواى مردم عراق است .
یکى از آنان گفت : یک نفر را به نزد او بفرستیم تا از او مسئله اى پرسش نماید.
پس جوانى از آن میان داوطلب شد، و همین که نزد حضرت رسید، خطاب به ایشان گفت : بزرگ ترین گناه کدام است ؟
امام علیه السلام فرمود: نوشیدن شراب (خمر).
جوان بازگشت ، و جواب حضرت را براى دوستان خود بیان کرد.
دوستان به او گفتند: نزد او باز گَرد، و همین سؤ ال را دو مرتبه مطرح نما.
بنابر این ، جوان به خدمت امام علیه السلام رسید، و همان سؤ ال را تکرار کرد، که بزرگ ترین گناه چیست ؟
حضرت فرمود: مگر نگفتم نوشیدن خمر و شراب بزرگ ترین گناه است ؛ و سپس افزود: شراب عقل اراده انسان را ضعیف و بلکه نابود مى کند؛ و پس از آن که عقل زایل گشت ، شخص مرتکب اعمالى چون زنا، دزدى ، آدم کشى ، شرک به خدا و … مى شود.
و خلاصله آن که نوشیدن شراب ، کلید تمام بدبختى ها و شرارت ها است ؛ و مفاسد آن از هر گناهى بالاتر مى باشد، همانطور که درخت انگور سعى مى کند از هر درختى بلندتر باشد و بالاتر رود.(۱)

ولادت امام محمّد باقر علیه السلام مبارک باد

[۱] ﻓﺮﻭﻉ ﮐﺎﻓﯽ: ﺝ 6، ﺹ 429، ﺡ 3، ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ: ﺝ 46، ﺹ 358، ﺡ 12، ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺍﻟﺸﻴﻌﺔ: ﺝ 25، ﺹ 316، ﺡ 10


ﻗﺎﻝ امام محمّد باقر علیه السلام : ﻟﺎ ﺗﻨﺎﻝ ﻭﻟﺎﻳﺘﻨﺎ ﺇﻟﺎ ﺑﺎﻟﻌﻤﻞ ﻭ ﺍﻟﻮﺭﻉ
ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﺎ ﺷﺎﻣﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﮕﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻋﻤﻞ - ﺻﺎﻟﺢ - ﻭ ﻧﻴﺰ ﭘﺮﻫﻴﺰ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.

ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ: ﺝ 11، ﺹ 196

 

شیخ محمد مومن(۳)

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

و نیز شیخ نخودکی روایت کردند که:
وقتی حاکمی از اصفهان همراه سه تن از کارمندان خود مأمور شهر بلخ یا مرو می شود در نیشابور حاکم را حالت جذبه عارض می شود و سر به بیابان می گذارد و آن سه تن به جانب حوزه مأموریت خود روانه می شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش می دهند.
باری حاکم مدت یکماه در کوههای اطراف نیشابور سر گردان میماند: تا آنکه شبی که صبح فردای آن به مشهد وارد می شود، در خواب می بیند فیلی قصد هلاک کردن او را دارد.
در این هنگامه پیری فرا رسیده سیلی سختی بصورت پیل می نوازد. حیوان در اثر آن لطمه می افتد و هلاک می شود.
بامداد همان شب حاکم مزبور وارد مشهد می شود و معبّری جستجو میکند.
شیخ مؤمن را به وی معرفی میکنند، چون بصورت شیخ می نگرد در میابد که وی همان پیری است که دوش در رویا آفت پیل را از او دفع کرده است، آنگاه شیخ پیش از آنکه حاکم خواب خود را بیان کند این رباعی را می خواند:
آنیم که پیل برنتابد لت ما / بر عرش برین زنند هر شب کت ما
گر مورچه ای درآید اندر صف ما / آن مورچه شیر گردد از همت ما
پس از آن شیخ رحمة الله حاکم را از آن حال خارج و با دستوری او را به سوی مأموریت خود روانه می فرماید.

منبع :
مقاله تحقیقی
نویسنده : جناب آقای مهدی شیخ مومنی نشان از بی نشانها
نویسنده : علی مقدادی اصفهانی
ناشر : انتشارات جمهوری ( اسدی ) / تلفن : ۳۳۱۱۶۰۳۳
چاپ چهارم / ۱۳۷۹

 

شیخ محمد مومن(۲)



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

گل آل محمد

مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) عصر هر پنجشنبه زیارت گنبد سبز (واقع در مشهد الرضا) را ترک نمی کرد و می فرمود:

در کتابی خطی که مولف آن سید بزرگواری از اهل قزوین و نواده دختری مرحوم شیخ بهاء الدین عاملی رحمه الله علیه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است خواندم که:

چون جدم شیخ بهایی به مشهد مشرف می شود پس از سه شب پیامبر اکرم صل الله علیه و اله را در عالم رویا زیارت می کنند که با عتاب به وی می فرمایند: چرا تاکنون به دیدار گل ما شیخ مؤمن نرفته ای؟

بامداد همان شب شیخ بهایی برای زیارت شیخ مؤمن از خانه بیرون می رود و در راه دو تن از اهل علم را می بیند و خواب خود را برای ایشان نقل می کند آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤمن همراه می گردند و برای آزمایش عظمت شیخ هر یک نیتی می کنند یکی از آنان عمامه و دیگری انار و سومی شیر برنج را در خاطر می گذراند.
چون به خدمت شیخ تشرف حال می کنند شیخ اظهار می دارد: تا پیامبر دستور نفرمود به دیدار من نیامدی؟ میخواهی بگویم که در رویا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو .

شیخ بهایی رویای خود را نقل می کند و شیخ مؤمن هم می گوید:

معلوم می شود ما هنوز ثمره نشده ایم که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است

پس از آن ، شیخ مؤمن برخاسته و از گنجه خود عمامه و بشقابی انار و ظرفی شیربرنج به ترتیب پیش روی صاحبان نیت قرار می دهد.
🍁🍁🍁🍁🍁

مرقد مطهر آن بزرگوار هم اکنون در نزدیکی حرم مطهر امام الرئوف، در خیابان آخوند خراسانی قرار دارد و به نام میدان گنبد سبز مشهور است.

 

منبع :
مقاله تحقیقی
نویسنده : جناب آقای مهدی شیخ مومنی نشان از بی نشانها
نویسنده : علی مقدادی اصفهانی
ناشر : انتشارات جمهوری ( اسدی ) / تلفن : ۳۳۱۱۶۰۳۳
چاپ چهارم / ۱۳۷۹

ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻰ ﺭﻫﺒﺮ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

ﺗﺮﻛﻴﻪ ﻛﺸﻮﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﻟﺎﺋﻴﻚ (ﻣﻨﻬﺎﻯ ﻣﺬﻫﺐ) ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﻈﺎﻫﺮ ﻣﺬﻫﺐ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻯ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺷﺠﺎﻉ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ (19 ﺳﺎﻟﻪ) ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﻮﺭ ﺟﺎﻥ ﻛﻮﺟﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺁﻧﻜﺎﺭﺍ، ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﻰ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺍﺯ ﺭﺋﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﻭﻗﺖ ﺗﺮﻛﻴﻪ ﻛﻨﻬﺎﻥ ﺍﻭﮊﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻟﺎﻣﺬﻫﺒﻰ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺤﻜﻮﻡ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻳﺸﻰ ﺁﻧﻜﺎﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻣﺤﻜﻮﻣﻴّﺘﺶ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ: ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻰ ﺭﻫﺒﺮ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻢ! ﺍﻳﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻴﺮﺩﻝ، ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭ ﺿﺪّ ﺧﺪﺍ، ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺣﺠﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻠﺎً ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺄﻧﻮﺱ ﺑﻮﺩ ﻭﺩﺭ ﻫﺮ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻣﻰ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﻫﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ.


(1) ﭘﻲ ﻧﻮﺷﺖ: 1- ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﺎﻟﺖ: 2/3/66 ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻣﻠﻴّﺖ ﭼﺎﭖ ﺁﻧﻜﺎﺭﺍ / ﺣﺠﺎﺏ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺯﻥ، ﺹ123

 

حکایتی از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت:
بعداز فوت مرحوم شیخ،ایشان را در خواب دیدم، از او سوال کردم در چه حالی؟
گفت : فلانی من ضرر کردم !!
گفتم شما ضرر کردی ؟! چرا ؟!
فرمود: زیرا که خیلی از بلاها که بر من نازل می شد با توسل آنها را دفع می کردم،
ایکاش حرفی نمی زدم چون الآن می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل
می کنند در اینجا چه پاداشی می دهند ..
(برگرفته از کتاب کرامات معنوی:سیدعباس موسوی)

عفو پسر از قاتل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

چون خلافت به بني العباس رسيد ، بزرگان بني اميه فرار كردند و مخفي شدند .
از جمله ابراهيم بن سليمان بن عبدالملك كه پيرمردي دانشمند و اديب بود . از اولين خليفه عباسي ، ابوالعباس سفاح براي او امان گرفتند .
روزي سفاح به او گفت : مايلم آنچه در موقع مخفي شدنت اتفاق افتاد بگوئي . ابراهيم گفت : در (حيره ) در منزلي نزديك بيابان پنهان بودم روزي بالاي بام پرچمهاي سياهي از كوفه نمودار شد ، خيال كردم قصد گفتن مرا دارند و فرار كردم به كوفه آمدم و سرگردان در كوچه ها مي گشتم به درب خانه بزرگي رسيدم .
ديدم سواري با چند نفر غلام وارد شدند و گفتند : چه مي خواهي ؟ گفتم : مردي هراسانم و پناه به شما آورده ام . مرا داخل يكي از اطاقها جاي داده و با بهترين وجه از من پذيرائي نمودند نه آنها از من چيزي پرسيدند و نه من از آنها درباره صاحب منزل سئوالي كردم .
فقط مي ديدم هر روز آن سوار با چند غلام بيرون مي روند گردش مي كنند و برمي گردند . روزي پرسيدم : دنبال كسي مي گرديد كه هر روز جستجو مي كنيد ؟
گفت : بدنبال ابراهيم بن سليمان كه پدرم را كشته مي گرديم تا مخفي گاه او را پيدا كنيم و از او انتقام بكشيم . ديدم راست مي گويد پدر صاحب خانه را من كشتم . گفتم : من شما را به خاطر پذيرائي از من ، راهنمائي مي كنم به قاتل پدرت ، با بي صبري گفت : كجاست ؟ گفتم : من ابراهيم بن سليمان هستم ! گفت : دروغ مي گوئي ، گفتم ، نه بخدا قسم در فلان تاريخ و فلان روز پدرت را كشتم !
فهميد راست مي گويم ، رنگش تغيير كرد و چشمهايش سرخ شد ، سر را بزير انداخت و پس از گذشت زماني سر برداشت و گفت : اما در پيشگاه خداي عادل انتقام خون پدرم را از تو خواهند گرفت ، چون به تو پناه دادم تو را نخواهم كشت ، از اينجا خارج شو كه مي ترسم از طرف من به تو گزندي برسد . هزار دينار به من داد . از گرفتن خودداري كردم و از آنجا و از آنجا خارج شدم ، اينك با كمال صراحت مي گويم بعد از شما ، كسي را كريم تر از او نديدم (۱) .


۱)پند تاريخ 2/92 - ثمر الاوراق ابن حجه ۵۱۶

 

پيامبر صلي الله عليه و آله :

العفو لا يزيد العبد لا عزا (۱)
گذشت سبب عزت عبد مي شود .

۱- جامع السعادات 1/368

ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﻛﺎﺷﻒ ﺍﻟﻐﻄﺎﺀ (ﻗﺪﻩ) ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻛﺘﺎﺏ ﻛﺸﻒ ﺍﻟﻐﻄﺎﺀ (ﻗﺪﺱ ﺳﺮﻩ) ﻧﻘﻞ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺳﺆﺍﻝ ﺷﺪ: ﺁﻳﺎ ﺻﺤﻴﺢ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ؟ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﻏﻴﺮ ﻣﻌﺼﻮﻣﻢ ﻣﺪّﺕ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻳﻚ ﻣﻜﺮﻭﻩ ﻫﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻡ، ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﺼﻮﻡ (ﻉ)!

ﻳﻜﺼﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﻲ / ﺗﺎﻟﻴﻒ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﻴﺮﺍﺯﻱ ؛ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﺮﺳﻮﻝ ﻣﺠﻴﺪﻱ

شوهرداری حضرت زهرا علیهاالسلام

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

در یکی از روزهای پر مشقت، غذا در منزل امام علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیهاسلام) کمیاب شده بود. امام از همسرش پرسید:" فاطمه جان! غذایی داری که مقداری تناول کنیم؟

فاطمه (س) پاسخ داد: سوگند به آن خدایی که مقام و عظمت تو را بالا برد! دو روز است که غذای کافی در منزل نداریم و مقدار اندکی هم که داشتیم به شما بخشیدم و خودم رنج گرسنگی را تحمل کردم.
امام علی (ع) فرمود: چرا به من اطلاع ندادی؟" حضرت زهرا (س) پاسخ داد:
با اباالحسن ! من از خداوند شرم دارم که شما را به آنچه توان نداری وادار کنم.
رسول خداصلی الله علیه وآله مرا نهی فرموده است که از تو چیزی بخواهم و به من سفارش کرده که: از پسر عمویت چیزی درخواست نکن! اگر خودش چیزی آورد، بپذیر وگرنه خودت درخواست نکن!
کشف الغمه ج 2 ص 92

حضرت امیر المومنین در فراق دخت پیامبر بر سر قبر ایشان می گوید

ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ


...اگر چیرگی دشمنان زورگو نبود بیم سرزنش انان نمی رفت و ترس از غلبه ی انها بر قبرت نداشتم،اقامت بر سر قبرت را چون معتکفان ملازمت میکردم وچون زن بچه مرده بر مرگ جانگداز تو شیون می نمودم......


اصول کافی باب ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

پاداش درود فرستادن بر فاطمه سلام الله علیها

 

ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ


پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه سلام الله علیها فرمودند:

️ای فاطمه! هر که بر تو صلوات فرستد؛ خدای متعال همه‌ی گناهان او را، بدون استثناء، می‌بخشد و هر جا که من در بهشت باشم؛ خدا او را در بهشت به من ملحق می‌کند.

و این صلوات چقدر زیباست: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ»

بحارالانوار جلد 43 ص55

امام باقر عليه السلام: 

حُبُّنا أهلَ البيتِ نِظامُ الدِّينِ 

 دوست داشتن ما خاندان، رشته دين است

بحار الأنوار : ج75، ص183، ح8 



عفو پسر از قاتل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 


چون خلافت به بني العباس رسيد ، بزرگان بني اميه فرار كردند و مخفي شدند .
از جمله ابراهيم بن سليمان بن عبدالملك كه پيرمردي دانشمند و اديب بود . از اولين خليفه عباسي ، ابوالعباس سفاح براي او امان گرفتند .
روزي سفاح به او گفت : مايلم آنچه در موقع مخفي شدنت اتفاق افتاد بگوئي . ابراهيم گفت : در (حيره ) در منزلي نزديك بيابان پنهان بودم روزي بالاي بام پرچمهاي سياهي از كوفه نمودار شد ، خيال كردم قصد گفتن مرا دارند و فرار كردم به كوفه آمدم و سرگردان در كوچه ها مي گشتم به درب خانه بزرگي رسيدم .
ديدم سواري با چند نفر غلام وارد شدند و گفتند : چه مي خواهي ؟ گفتم : مردي هراسانم و پناه به شما آورده ام . مرا داخل يكي از اطاقها جاي داده و با بهترين وجه از من پذيرائي نمودند نه آنها از من چيزي پرسيدند و نه من از آنها درباره صاحب منزل سئوالي كردم .
فقط مي ديدم هر روز آن سوار با چند غلام بيرون مي روند گردش مي كنند و برمي گردند . روزي پرسيدم : دنبال كسي مي گرديد كه هر روز جستجو مي كنيد ؟
گفت : بدنبال ابراهيم بن سليمان كه پدرم را كشته مي گرديم تا مخفي گاه او را پيدا كنيم و از او انتقام بكشيم . ديدم راست مي گويد پدر صاحب خانه را من كشتم . گفتم : من شما را به خاطر پذيرائي از من ، راهنمائي مي كنم به قاتل پدرت ، با بي صبري گفت : كجاست ؟ گفتم : من ابراهيم بن سليمان هستم ! گفت : دروغ مي گوئي ، گفتم ، نه بخدا قسم در فلان تاريخ و فلان روز پدرت را كشتم !
فهميد راست مي گويم ، رنگش تغيير كرد و چشمهايش سرخ شد ، سر را بزير انداخت و پس از گذشت زماني سر برداشت و گفت : اما در پيشگاه خداي عادل انتقام خون پدرم را از تو خواهند گرفت ، چون به تو پناه دادم تو را نخواهم كشت ، از اينجا خارج شو كه مي ترسم از طرف من به تو گزندي برسد . هزار دينار به من داد . از گرفتن خودداري كردم و از آنجا و از آنجا خارج شدم ، اينك با كمال صراحت مي گويم بعد از شما ، كسي را كريم تر از او نديدم (۱) .


۱)پند تاريخ 2/92 - ثمر الاوراق ابن حجه ۵۱۶

پيامبر صلي الله عليه و آله :

العفو لا يزيد العبد لا عزا (۱)
گذشت سبب عزت عبد مي شود 

۱- جامع السعادات 1/368

کرامتی از نواب امام عصر عجل الله

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

سالروز وفات محمد بن عثمان رحمة الله علیه تسلیت باد ..ایشان دومین نواب خاص امام زمان عجل الله می باشد متاسفانه نتوانستم داستانی از این بنده خاص خدا پیدا کنم .
اما کرامتی معروف از سومین نواب برای شما می نویسم ...ياعلي

از ابوعلی بغدادی نقل است که گفت:
من در بخارا بودم شخصی بنام «جاوشیر» ده قطعه طلا به من داد تا آنها را خدمت حسین بن روح. نائب امام، در بغداد برسانم در بین راه یکی از طلاها گم شد و من متوجه نشدم ولی بعد از ورود به بغداد وقتی که خواستم طلاها را آماده کنم تا به خدمت نائب امام بدهم متوجه شدم که یکی از طلاها گم شده است از پول خودم شبیه آن قطعه را خریدم و به ضمیمه طلاهای دیگر خدمت حسین بن روح بردم و همه را تحویل دادم ولی وی همان سکه‎ای را که خودم خریده بودم به من برگرداند و گفت: سکه‎ای که گم کرده‎ بودی به دست ما رسید.[۱]

[۱] . شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قم انتشارات هجرت، ۱۳۷۳، ج ۲، ص ۷۹۸٫